و اما حدیث ملطفها: بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد برادرش محمد زبیده را در پیچیدند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید، از بغداد مقدمان و بزرگان و اصناف مردم بمأمون تقرب میکردند و ملطفها می نبشتند، و مأمون فرموده بود تا آن ملطفها را در چند سفط[۱] نهاده بودند و نگاه میداشتند، و همچنان محمد. و چون محمد را بکشتند و مأمون ببغداد رسید، خازنان آن ملطفها را که محمد نگاه داشتن فرموده بود پیش مأمون آوردند و حال آن ملطفها که از مرو نبشته بودند باز نمودند. مأمون خالی کرد با وزیرش حسن بن سهل و حال سفطهای خویش واز انِ برادر باز راند[۲] و گفت در این باب چه باید کرد[۳]؟ حسن گفت خائنان هر دو جانب را دور باید کرد. مأمون بخندید و گفت یا حسن آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و بدشمن پیوندند و ما را در سپارند[۴] و ما دو برادر بودیم هر دو مستحق تخت ملک، و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهد شد، بهتر امدِ[۵] خویش را مینگریستند هرچند آنچه کردند خطا بود که چاکران را امانت نگاه میباید داشت و کس بر راستی زبان نکرده است. و چون خدای عزوجل خلافت بما داد، ما این فروگذاریم و دردی بدل کس نرسانیم. حسن گفت خداوند بر حق است در این رأی بزرگ که دید و من بر باطلم، چشم بد دور باد. پس مأمون فرمود تا سفطها[۶] بیاوردند و بر آتش نهادند تا آن ملطفها بسوخت و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست، و هر دو تمام شد و پس بسر تاریخ باز شدم. و غرض در آوردن این حکایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد، و دیگر تا هر کس که خرد دارد و همتی با آن خرد یار شود
- ↑ در ترجمه قاموس میگوید: «سفط بتحریک مثل جامه دان و جوال یا مثل دو کدان زنان است و گمان فقیر آن است که معرب سبد است»
- ↑ مج باز نمود
- ↑ یب: میباید کرد.
- ↑ در سپردن بمعنی ترک کردن، واگذاشتن. سنائی گوید
بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید در سپرد او را - ↑ یعنی انفع و اصلح بحال خویش را یا آنچه را که بنظر خودشان بهتر میآمد. این کلمه
بهتر آمد نظائر متعدد دارد مانند بد آمد و به آمد در شعر استاد بوحنیفه چو روز مرد شود تیره
و بگردد بخت همو بد خود بیند از به امد کار، و کلمه خلاف آمد در شعر خواجه حافظ:
- ↑ فامومج: ملطفها
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم