برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹
نامهٔ امیر مسعود بحشم تکیناباد

بودی اما برادر راه رشد خویش بندید و پنداشت که مگر با تدبیر ما بندگان تقدیر آفریدگار برابر بود[۱] اکنون چون کار بدین جایگاه رسید و بقلعت کوهتیز میباشد کشاده با قوم خویش بجمله چه او را بهیچ حال بگوزکانان نتوان فرستاد و زشت باشد با خویشتن آوردن چون باز داشته شده است که چون بهراة رسد ما او را بر آن حال نتوانیم دید، صواب آن است که عزیزا و مکرما[۲] بدان قلعت مقیم میباشد با همه قوم خویش و چندان مردم که آنجا با وی بکار است بجمله، که فرمان نیست که هیچکس را از کسان وی باز داشته شود. و بکتکین حاجب در خرد بدان منزلت است که هست، در پای قلعت میباشد[۳] با قوم خویش، و ولایت تکیناباد و شحنکی[۴] بست بدو مفوض کردیم تا به بست خلیفتی فرستد و ویرا زیادت نیکویی باشد که در خدمت بکار برد[۵] که ما از هراة قصد بلخ داریم تا این زمستان آنجا مقام کرده آید، و چون نوروز بگذرد سوی غزنین رویم و تدبیر برادر چنانکه باید ساخت بسازیم که ما را از وی عزیزتر کس نیست، تا[۶] این جمله شناخته آید انشاءالله عَزّ وَجل.

و چون این نامه بشنودند همگان گفتند که خداوند انصاف تمام بداده بود بدان وقت که رسول فرستاد و اکنون تمامتر بداد، حاجب چه دیده است در این باب؟ گفت این نامه را گوئید اگر[۷] باید فرستاد بنزدیک امیر محمد تا بداند که وی بفرمان خداوند اینجا میماند، و موکل


  1. در اینجا نسخه ها مختلف و مغشوش است و مطلب مبهم، فا: «مگر تا تدبیر ما بندگان تقدیر آفریدگار برابر بشود.» کلمه بشود دست خورده است و گویا «بود» بوده، مو: مگر تدبیر ما بندگان با تقدیر آفریدگار برابر نبود یب و مج مثل متن. و ظاهراً معنی آن است که تقدیر آفریدکار بر پادشاهی ما بود و محمود بر ضد این تقدیر تدبیر کرد و برادر پنداشت که تدبیر بشری با تقدیر خدایی برابری تواند کرد. انتهی و این صحبت تدبیر و تقدیر در جای دیگر این کتاب باز بهمین مفاد خواهد آمد.
  2. این عبارت در نسخه‌ها بیشتر با واو عطف است
  3. استعمال وجه اخباری است بجای التزامی که درین سبک شایع است و در خود این کتاب هم فراوان است
  4. شحنه بکسر ، شخصی که از طرف سلطان بضبط امور شهری گماشته میشود. جوهری در صحاح این کلمه را مشتق از شحن بمعنی پر کردن یا بمعنی طرد کردن می نویسد. بست شهری بوده است در حدود سیستان، رک.
  5. یعنی انعام بیشتری خواهد داشت اگر در خدمت بیفزاید. این مضمون در چند جای دیگر این کتاب هست ولی گویا در اینجا عبارت یا ناقص است یا نارسا.
  6. این«تا» متعلق است بفعل محذوفی مانند «باید» و «لازم است». این قسم جمله معمول بوده و در این کتاب زیاد است.
  7. مو: «اگر گویند» و شاید: اگر گوئید.