رفتند که برسم امیر مسعود بود بروزگار امیر محمود، و همه فقها و اعیان و عامه آنجا رفتند بتهنیت و فوج فوج مطربان شهر و بوقیان شادیآباد[۱] بجمله با سازها بخدمت آنجا آمدند و ما را بگردانیدند و زیادت از پنجاه هزار درم زر و سیم و جامه یافتیم و روزی گذشت با نام که کس مانند آن یاد نداشت، و ما بامداد در رسیدیم و نیمه شب با جوابهای[۲] نامها باز گشتیم.
و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد و نامه نبشت بامیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد و آن حالها به شرح باز نمود و نامهها که از غزنین رسیده بود بجمله گسیل[۳] کرد.
روز شنبه نیمه شوال نامه سلطان مسعود رسید بر دست دو سوار از ان وی یکی ترک و یکی اعرابی و چهار اسبه[۴] بودند و بچهار روز و نیم آمده بودند؛ جواب ان نامه که خیلتاشان برده بودند بذکر موقوف کردن امیر محمد بقلعت کوهتیز. چون علی نامها بر خواند، بر نشست و بصحرا آمد و جمله اعیان را بخواند در وقت بیامدند و بوسعید[۵] دبیر نامه را برملا بخواند، نامهٔ با بسیار نواخت و دل گرمی، جمله اولیا و حشم و لشکر را نواخت، بخط طاهر دبیر[۶] صاحب دیوان رسالت امیر مسعود، آراسته بتوقیع عالی و چند سطر بخط امیر مسعود بحاجب بزرگ علی، مخاطبه حاجب فاضل برادر، و نواختها از حد و درجه بگذشته بلکه چنانکه اکفا باکفا[۷] نویسند. چون بوسعید نام سلطان بگفت همگان پیاده شدند و باز برنشستند و نامه خوانده آمد، و فوج فوج لشکر می آمد و مضمون نامها معلوم ایشان میگردید و زمین بوسه میدادند و باز میگشتند. و فرمان چنان بود علی را که
- ↑ گویا محله بوده است در غزنین
- ↑ یب: با جوابهای نامه و
- ↑ در حاشیه یب: گسیل بضم اول و ثانی بتحتانی مجهول کشیده بمعنی روانه کردن
- ↑ فا: چهار اسب، یب: با چهار اسبه
- ↑ فا مو: بوسعد. گویا این شخص همان دبیر و کدخدای حاجب علی است که در حکایت گرفتاری علی بعد ازین نامش خواهد آمد و در آنجا همه نسخهها بوسعید است
- ↑ این طاهر دبیر که بعد بتفصیل تر شناخته خواهد شد، از ری صاحب دیوان رسالت مسعود شده بود. درین موقع هنوز بو نصر نزد مسعود نیامده بود و جزء اتباع محمد در تکین آباد بود چنانکه بعد خواهیم دید
- ↑ اکفا جمع کفو بمعنی همدوش و هم رتبه.