فاعل مختار بودن یک دسته از نوع بشر را که اسمشان سلاطین است نفی نماید.
پس بواسطهٔ همین مقدمه که فشردهٔ چندین باب براهین مسلمهٔ فلسفهٔ اسلام است دیانت آن دین داری که در پایهٔ سریر اعلی پشت عبادت دوتا میکند و یک نفر از نوع خود را ظلّالله فی الأرض میخواند بموهبت بودن سلطنت یک نفر و وجوب اطاعت دیگران از او اجازه نمیدهد. و عقل نیز که به بداهت مرحلهها از این خرافات دور است و دست ان اوهام همیشه از رسیدن بدامن مقدسش مهجور هیچوقت اسارت یک قوم را در تحت اقتدار یک نفر و تصرف مطلقهٔ یک نفر را در عرض و جان و مال یک قوم تصویب نمینماید. خاصه که عقل خالص و شرع غیر مشوب همیشه عنان بر عنان میروند و لحظهٔ نیز اگر چه بفاصلهٔ سر موئی از هم جدا نمیشوند.
پس در صورتیکه عقل و شرع هر دو از آسمانی بودن سلطنت سلطان ابا میکنند منشاء حدوث این خیال در اذهان عامه چیست و حقیقت امر کدام است؟ منشأ ضعف خیال نادان در رار عظمت امور و بیاثر ماندن عقل جاهل در مقابل بزرگی وقایع است.
سیر در ترجمهٔ عمر نوعی انسان و دقایق مسائل علمالنفس (Psychologie) بما ثابت می کند که عظمت کار همیشه مورث بیاثر ماندن عقل و خنثی شدن افکار اقوام جاهله بوده است. و راه استخلاص از تفکر در آن و چارهٔ منحصر استراحت از ایذای تعقل آن همیشه منتهی بانتساب آن بعاملی بالاتر از عالم انسانی میشده است. یعنی همان عقلهای رسا که در امور کوچک داد مردی میداده است در مقابل اعمال بزرگ با کمال خضوع پشت خم کرده و آنرا از ردیف اعمال عالمی بالاتر از عالم خود مینهاده است.
انسانهای اولی آب نهر را با بیل به مجاری دلخواه میانداختند اما در مقابل طغیان نیل دخترهای خویش را برسم قربانی ارباب انواع غرق میکردند.
صورت آتش را با آب می نشاندند اما (پیش از انکشاف برقگیر) دفاع از صاعقه را برای خدایان نذورات می نمودند. بمعالجهٔ تب و درد سر گاهی میپرداختند لیکن در ظهور وبا و طاعون تحف و هدایا بدرگاه خدایان نوعی تقدیم میکردند. یک طفل گربه را رفیق و هم بازی خود قرار میدهد اما در دیدن شتر میهراسد و فریاد میکشد.
همین است منبع حدوث خیال موهبت بودن سلطنت و استثنای آن از سایر اعمال بشری در میان ملل نادان.
این طبیعت انسان است هر قدر ضعف جهالت بیشتر بر او غالب است بیشتر از اعمال این جهانی را از حوزهٔ اختیارات خود استثنا کرده و نسبتش را بعالمی دیگر میدهد و هر چه علم و تجربه بر قوت او افزود همان قدر دائرهٔ اختیارات خویش را توسعه داده انبساط اندازهٔ عطایای الهی را بخود درک میکند.
وقتی از آحاد بندگان یک مالک رقاب کل و افراد رعایای یک پادشاه ملایک سپاه پرسند رابطهٔ تو با به مستأجر خانه، فروشندهٔ مبل، نوکر اجیر و زن معقودهٔ تو چیست؟ ابداً داخل طول و تفصیل نشده و بدون توجه بعوالم غیبیه یا همان زبان عامیانهٔ خود میگوید: رابطهٔ معامله یا قرارداد. و اگر قدری کنجکاوی کنیم با همان ادای عامیانهٔ خود حالی میکند که با تخلف یکی از دو طرف از شروط ملحوظه عمل باطل است.
خیال مشتری یک بقال در خریدن یک سیر پنیر ابداً مشغول نمیشود باینکه آیا خواست خدا در خریدن از این بقال هست یا نه. بلکه وقتی بعقل و دیانت سادهٔ خود رجوع کند میفهمد که فاعل مختار است اگر بخواهد از او میخرد و اگر نه صرف نظر کرده از دیگری ابتیاع میکند. برای اینکه با همان فطرت سلیمهٔ خود خوب درک میکنَد که اکر در تمام کارهای او خواست خدا ملتزم وقوع آن باشد فائدهٔ بعث رسل و ارسال کتب و نتیجهٔ خدمات علمای اخلاق منتفی خواهد شد
اما وقتی از همان آدم معتدل و عقل بیغش سؤال