10-------------------------------- شلوارهای وصله دار
این ظلم و تبعیض در دل من کاشته شد همه وقت بدین فکر بودم که از قلم تیشه ای بسازم و اجتماعی را که در آن کودکان هم تأمین ندارند بکوبم افسوس که نشد تیشه من بماله بدل شد و هرچه کوفتم آهن سرد بود نام آن کتاب در ذهنم شلوارهای وصله دار بود شاگردان آن مدرسه لباس بی وصله نداشتند خاصه شلوارها که با وصله های ناجور خودنمائی میکرد شلوار خاکی رنگ نظامی گاهی يك وصله فلانل سفید داشت و تنبان سیاه و دبیت قدیمی يك تكه وصله نخودی رنگ داشت کفشها همان گیوه «ملکی» بود که غالباً بعلت دیدن رطوبت جلو آن برگشته بود وبشكل مضحكىی تلق و تلق میکرد. کتابها یا در دستمالهای یزدی قدیم پیچیده شده بود یا در چنته دواتها سفال بود و مقداری ریسمان و کهنه که می گفتند تنچه در آن میگذاشتند که اسمش پرز بود و غریب آنکه بدبختانی بودند که همین دوات سفال را میدزدیدند بقول یکی از ظرفا مثل آنکه در حمام کسی سنگ پا بدزد دزدی کند و آن هم سنگ پای دو پولی بدزد حیاط مدرسه قبرستان بود که نیمی از آن دیوار کشیده شده بود. و نیم دیگر با يك امامزاده و قبر باقی بود وسط کلاس ناگهان بانك لا اله الى الله بلند بود و گروهی از مردم مرده ای بدبخت را بدوش داشتند و در قبرستان بخاک میسپردند اینها صحنه هائی بود که در ذهنم نقش شده بود میخواستم همه را بتفصيل بكاغذ آورم ولی اجل تنبلی مجال نداد وكتاب ما بحال جنین باقیست آیا مجالی خواهد شد که بنویسم؟ خدا .میداند نوشتن فراغت میخواهد با آنکه بنده رئیس شده ام و چشم بد دور بقول ایرج میرزا انسپکتور ژنرالم کردند يك دقیقه فراغت ندارم شاید عذر تنبلی میآورم ولی هرچه هست کتاب اصلی شلوارها نوشته نشد و نام آن بمولود جدید داده شد تا چه پسند افتد و که در نظر آید. رسول تهران اسفند ۱۳۳۵