پرش به محتوا

برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۹۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

دادند که در آن روز چون شیر اسفار نزد مرزبان آید غلام سپر و زوبین او را به مرزبان بسپارد و برخی از بازرگانان را قرار دادند که پهلوی دربان نشسته همین که آواز مرزبان بشنوند دربان را نابود سازند.

چون آن روز شد توبان که از همه چابکتر بود خود را به مرزبان رسانید و یکی از بازرگانان پهلوی دربان و دیگران هم نزدیک به آنجا نشستند. و چون شیر اسفار به عادت هرروزه نزد مرزبان آمد مرزبان در این مدت مسمار زنجیر خود را سوهان کرده و در آن روز زره پوشیده و خویشتن را با عبا پیچیده بود و چون همیشه با شیر اسفار درباره رهایی خود گفتگو کرده وعده‌های بزرگ به او می‌داد شیر اسفار پاسخ می‌گفت که من خیانت به رکن الدوله نمی‌کنم ولی همه‌گونه همراهی در راه آسانی کار تو دریغ ندارم در این روز باز همان گفتگو را تکرار کرد. توبان که در آنجا بود سخن او را بریده گفت شما را به خدا نخست به کار من رسیده سپس به کار خود پردازید مرزبان دوباره رو به شیر اسفار کرده گفت: «این رنج من به درازی انجامید» و پای خود را از زنجیر درآورده از جا برخاسته و به سوی درشتافته سپر از غلام بگرفت. شیر اسفار برخاست که او را بگیرد توبان بدو در آویخته امانش نداد و بر زمین زده با کاردی که داشت بکشت. مرزبان به شیوه دیلمان فریاد زد «اشتلم!» به این صدا مردی که در دهلیز دز نشسته بود به دربان درآویخته او را بکشت و دیگران که به نزدیکی دز آماده نشسته بودند درون دز شتافتند و بر مرزبان که به خون شیر اسفار آغشته بود گرد آمدند.

پاسبانان دز پراکنده و هرچند تن در گوشه‌ای سرگرم نردبازی بودند و چون کار را چنین دیدند ترس برایشان چیره شده همگی از مرزبانان زینهار خواسته رام شدند مرزبان ایشان را در اتاقی گرد آورده سلاحشان بگرفت و همه را از دز بیرون کرد. حرم شیر اسفار و حرم‌های دیگران را نیز بیرون کرده به سراسر دز دست یافت و از هرجا هواخواهان بدو پیوستند سپس به جایگاه خود [در آذربایگان] بازگشت۱.

گریختن دیسم از آذربایگان

پیش از این گفتیم که چون در ۳۳۸ محمد پسر عبد الرزاق آذربایگان را رها کرده به

________________________________________

(۱) . تجارب الامم، سال ۴۲۲.

شهریاران گمنام جلد ۱