در جای دیگر خبری از این داستانها نیست ولی گرفتاری فضلون به دست گرجیان یقین است و قطران در چکامهای که در ستایش سرهنگ ساوتکین سروده میگوید:
او به شمشیر میر فضلون را بستد از دست کافران کفور لیکن به گفته قطران فضلون را سرهنگ ساوتکین با زور شمشیر آزاد ساخته با آنکه به گفته جوانشیر وی تفلیس و دیگر شهرها را که مسلمانان از ارمنیان و گرجیان گرفته بودند به باگارات بازگذاشته و هشتصد و چهل و هشت (!) دینار فدیه پرداخته و پسر خود را به نوا به باگارات سپرده آزادی یافت.
شاید پس از گرفتاری فضلون که خبر به آلپ ارسلان رسیده او سرهنگ ساوتکین را به گرجستان فرستاده و گرجیان ازو شکست یافته و فضلون را بدانسان که جوانشیر میگوید رها ساختهاند که بااینحال گفته مورخ ارمنی و سروده شاعر تبریز هردو درست میباشد. یا اینکه فضلون بار دیگر به دست ارمنیان یا گرجیان گرفتار و به زور شمشیر سرهنگ ساوتکین آزاد شده، لیکن احتمال نخستین بهتر و نزدیکتر است.
کشتن فضلون سنکریم را
از داستانهایی که از فضلون نوشتهاند کشتن اوست سنکریم ارمنی را وارتان درباره این داستان مینگارد که سنکریم از خاندان هایقازیان (خداوندان فاریسوس که ما گفتگوی آنان کردهایم) بود.
بدینسان که سمباد و گریگور که دو برادر و آخرین فرمانروایان هایقازیان بودند هیچیک فرزند نداشتند و این بود که گریگور سنکریم را که از خاندان دیگری بود به فرزندی برداشته جانشینی بدو داد. ولی از گفتههای اربلیان برمیآید که سمباد و گریگور از خاندان دیگری جز از خاندان هایقازیان بوده و تنها سنکریم از هایقازیان بود.
بههرحال سنکریم پادشاهی سنیک یا سیسگال را که بخشی از آران است داشت و بسیار دیندار و نیکوکار بود. فضلون چشم بر خاک او دوخته سپاه بر سرش فرستاد که گرفتارش کرده بکشتند. اربلیان مینویسد فضلون به دژهای سنکریم دست یافتن نتوانستی و به حیله گریگور نامی را از ترسایان که از مردم آنی و در خدمت او بود نزد سنکریم فرستاده با سوگند و پیمان پیش خود خواند و چون او از دژ بیرون آمد
شهریاران گمنام جلد ۱