داشته روی نوازش بدو ننموده است.
ابو السوار دختر آشود باگراتونی پادشاه ارمنستان را به زنی داشت و دو پسرانش فضلون و منوچهر از این زن بودند. این خود تدبیر نیکی بوده که ارمنیان که او حکم بر ایشان میراند دل بدو بندند و تا آنجا که آگاهی در کتابها هست تا آشود زنده بود هیچگاه میان ابو السوار و باگراتونیان جنگی روی نداد و ناچار این پیوند مایه آسایش و ایمنی بوده است.
امیر کیکاوس و امیر ابو السوار
امیر کیکاوس زیاری مؤلف قابوسنامه چند سال در گنجه پیش ابو السوار میزیسته و در کتاب خود همهگونه ستایش از بزرگی و بخردی او کرده حکایت پایین را مینگارد:
بدان که به روزگار امیر ابو السوار آن سال که از حج بازآمدم به غزا رفتم به گنجه که غزای هندوستان بسیار کرده بودم خواستم که غزای روم نیز کرده شود و ابو السوار پادشاه بزرگ بود و پابرجای و خردمند و سایس و عادل و شجاع و فصیح و پاکدین و پیشبین چنانکه ملکان ستوده باشند هم جد بودی وی را هم هزل چون مرا بدید بسیار حشمت کرد و با من در سخن درآمد و از هرنوعی همیگفت و میپرسید و من میشنیدم و جواب میدادم سخنهای من او را پسندیده آمد و با من کرامتها کرد و نگذاشت که بازگردم و از احسانهایی که با من کرد من نیز دل بنهادم و چند سال به گنجه مقیم شدم و پیوسته به طعام و شراب در مجلس او حاضر بودمی و از هرگونه سخنها از من همیپرسیدی از حال عالم و ملوک گذشته تا روزی از ولایت ما سخن همی رفت وی از حال ناحیت گرگان از من همی پرسید تا سخن عجایب هرناحیتی فرارفت من گفتم که به روستای گرگان دیهی است و چشمه آب از ده دور است و زنان که آب آرند گروهی گرد آیند هرکس با سبویی و از آن چشمه آب بردارند و سبو بر سر نهند چون بازگردند یکی از ایشان بیسبو در پیش ایشان همیآید و به راه اندر همی نگرد که کرمی سبز هست اندر زمینهای آن دیه هرکجا از آن کرم یابد از راه یکسو همی فکند تا آن زنان به غلط پای بر آن کرم ننهند چه اگر کسی از ایشان پای بر آن کردم نهد و کرم در زیر پای او بمیرد آن آب که در سبو بر سر دارد در وقت صعب گنده شود چنانکه بباید ریختن و بازگشتن و سبوی بشستن و دیگر بار آب از چشمه
شهریاران گمنام جلد ۱