پرش به محتوا

برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۲۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

ملکت ایران نیاکان ترا بود از نخست گشت خواهد چون نیاکان ملکت ایران ترا ار نیای تو منوچهر است و نوشروان شها باز فرزندان منوچهر است و نوشروان ترا هم نشاط دل بیفزاید به کردار این ترا هم بقای جان بیفزاید به گفتار آن ترا باز گودرز آنکه جفت ناز دارد دل ترا اردشیر آنکو عدیل کام دارد جان ترا ملک فرزندان بدادی و بباید داد هم ملک فرزندان و فرزندان و فرزندان ترا در قصیده دیگر می‌گوید:


این جهان بودست دایم ملکت ساسانیان خواست سالارش خدا در ملکت ساسان کند نیست کس در گوهر ساسانیان چون لشکری تا پس آن همچون نیاکان شاهی ایران کند همچو افریدون نگیرد ملک عالم سربسر وانگهی تدبیر خیل و ملک فرزندان کند روم و گرجستان به فرمان منوچهر آورد هند و ترکستان به زیر دست نوشروان کند او به تخت ملک ایران برنشیند در ستخر کهترین فرزند خود را مهتر آران کند. قطران روزگاری نزد ابو الحسن می‌زیسته و نوازشها از او و ابو الیسر سپهدار او می‌دیده و سپس که به تبریز برگشته و نزد امیر وهسودان می‌زیسته باز چکامه‌ها در ستایش ابو الحسن ساخته و برای او می‌فرستاده، در یکی از این چکامه‌ها که ترکیب بند است می‌گوید:


قبله شدادیان پیرایه بهرامیان آن به گردون بر رسانده پایه شدادیان می‌گوید:


مهتر شاهان گیتی را همیشه کهترم گر به خدمت نامدم معذور دارد مهترم من به دیوان و سرای پادشاه دیگرم کانچه نگذارد که یک روز از در او بگذرم هردو درگه را یکی بینم همی‌چون بنگرم من چو ایدر باشم آنجایم چو آنجا ایدرم ور به دولت روزگار از چرخ بگذارد سرم خادم این درگهم جاوید و خاک آن درم من ز بهر نام تو مولای آل حیدرم تازیم روزی سر از مهر تو بیرون ناورم روز بدخواه تو شب باد و شب تو روز باد جاودانه روز تو با عید و با نوروز باد گوید لشکری کوشکی به نام «لشکری آباد» داشته قطران در ستایش آن می‌گوید:


یاد نیاری ز قندهار و ز نوشاد نیز نگویی حدیث بصره و بغداد

________________________________________

فرمانروایان از خودشان داشتند. اربلیان مورخ ارمنی از این سرزمین بوده و در کتاب خود بیشتر تاریخ و حادثه‌های آنجا را می‌نگارد.

شهریاران گمنام جلد ۱