پرش به محتوا

برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۲۵۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

ای جهانت پیشکار ای روزگارت زیردست ای سپهرت رهنما ای روزگارت یارمند گوسفند و گاو کشتن فرض هست این عید را کاندرین آمد حساب ایزد بیچون و چند ایزد از هرعید هست امروز راضی‌تر ز تو ز انکه کافر کشته‌ای بر جای گاو و گوسفند از بیت آخر پیداست که چکامه را در عید قربان سروده ولی داستان دستور بد که نام می‌برد دانسته نیست. در قصیده دیگری که نام ممدوح آشکار نبرده ولی پیداست که در ستایش لشکری و درباره همین جنگ او با گرجیان سروده و به شکست فضلون و مملان نیز اشاره می‌کند چون همه چکامه در چگونگی جنگ و در ستایش دلاوری سپاهیان است ما همگی آن را بدان‌سان که در نسخهای خطی دیوان قطران است می‌آوریم:


هرآنچه هست نهان از منجمان جهان ز رای روشن شاه زمانه نیست نهان سپه برون برد از رود ژرف بی‌کشتی گهر برآورد از سنگ خاره بی‌کهکان چو او ز گنجه به فال بهی برون آمد گه آنش گفتی این و گه اینش گفتی آن که بی‌سپاه گران خصم را براند سبک؟ به جنگ خصم ببردی یکی سپاه گران؟ ز عقل فرمان نامد جز او نکرد کسی جز آن نکرد کجا آید از خرد فرمان چو بدسگال ز کردار شاه شد آگاه دلش نژند شد از بیم و تن ز هول توان چو دم به خواهش نگشاد چونکه رفتش بیش به جنگ جستن شاه جهان ببست میان به مال و ملک سپاهی بهم فراآورد فزون ز برگ درختان و قطره باران سوارشان همه گردان ارمن و ابخاز پیاده‌شان همه شیران لگزی و شروان برابر شه آران۱ شدند چون کوهی که بی‌دلیل نداند در آن شدند شیطان پناه خویش گرفتند بیشه‌ای بر کوه چنانکه سرش همی‌گفت راز با سرطان چو رایت شه گیتی به دشت پیدا شد نهان شدند سپه در درون یکان و دوگان ملک بیامد از آنجا به ناز و فیروزی گشاده روی و گشاده دل و گشاده عنان دو روز خرم و خندان به گرد آن بیشه شده به دیدن او خلق خرم و خندان برفت وی که بسوزد زمین دشمن دین مگر شود جگر دشمنان بدان سوزان سران لشکر ایشان رسید بر کوهی که هیچ خلق بدان سرکشی ندادشان سپاه شاه کشیدندشان ز کوه به دشت بیامدند زدوده دل و زدوده زبان

________________________________________

(۱) . در نسخه «ایران» است ما تصحیح کرده‌ایم.

شهریاران گمنام جلد ۱