برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۶۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  شود شاه ایران بما خشمگین زناپاک رائی بیاید بکین  
  بدو گفت رستم که مندیش ازین که با ما نشورد کس اندر زمین  
  بفرمود تا رخش را زین کنند دم اندر دم نای روئین کنند  
  سواران زابل شنیدند نای برفتند با ترگ وجوشن زجای  
  برآراست رستم سپاهی گران زواره شدش بر سپه پهلوان  

خشم گرفتن کاؤس بر رستم

  چو رستم بیآمد بنزدیک شاه پذیره شدندش یکی روزه را  
  چو طوس وچو گودرز کشوادگان پیاده شده پیش اسپش دوان  
  پیاده شد از اسپ رستم همان گرفتند پرسش برو بر مهان  
  از آنجا بدرگاه شاه آمدند ابا شادمانی براه آمدند  
  چو رفتند بردند پیشش نماز برآشفت وپاسخ نداد ایچ باز  ۵۰۵
  شده تند کاؤس وچین بر جبین شده راست ماننده شیر عرین  
  یکی بانگ بر زد بگیو نخست پس آگاه شرم از دو دیده بشست  
  که رستم که باشد که پیمان من کند سست و پیچد زفرمان من  
  اگر تیغ بودی کنون پیش من سرش کندمی چون ترنجی زتن  
  بگیرش ببر زنده بر دار کن وزو نیز مکشای با من سخن  ۵۱۰
  زگفتار او گیو را دل بجست که بردی برستم بر آن گونه دست  
  برآشفت با گیو وبا پیلتن بدو خیره ماند همه انجمن  
  بفرمود پس طوس را شهریار که رو هر دو را زنده بر کن بدار  
  خود از جای برخاست کاؤس کی برافروخت برسان آتش زنی  
  بشد طوس ودست تهمتن گرفت بدو مانده پرخاشجویان شکفت  ۵۱۵
  که از پیش کاؤس بیرون برد مگر کاندر آن تیزی افسون بود  
  تهمتن برآشفت با شهریار که چندین مدار آتش اندر کنار  
۵۸