این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
که سهرابش از پشت زین برگرفت | دو لشکر بدو مانده اندر شکفت | ۳۷۵ | ||||
درستست واکنون بزنهار اوست | پر آزار مغز وپر از درد پوست | |||||
سواران توران بسی دیده ام | عنان پیچ ازین گونه نشنیده ام | |||||
مبادا که او در میان دو صف | یکی مردی جنگاور آرد بکف | |||||
نخواهم که با او بصحرا بود | هم آورد اگر کوه خارا بود | |||||
بر آن کوه بخشایش آرد زمین | که او اسپ راند برو روز کین | ۳۸۰ | ||||
اگر دم زند شهریار اندرین | نیآرد سپاه ونسازد کمین | |||||
از ایران همه فرّهی رفته گیر | جهان از سر تیغش آشفته گیر | |||||
زمانه بگیرد چو خود زور هست | نگیرد کسی دست اورا بدست | |||||
عناندار چون او ندیدست کس | تو گوئی که سام سوارست وبس | |||||
نداریم ما تاب بدین جنگجوی | بدین گرز وچنگال وآهنگ اوی | ۳۸۵ | ||||
سر بخت گردان فرو خفته گیر | بزرگیش بر آسمان رفته گیر | |||||
بنه اینک امشب همه بر نهیم | همه روی را سوی لشکر نهیم | |||||
اگر خود شکیبیم یکچند نیز | بکوشیم ودیگر نگوئیم چیز | |||||
که این باره را نیست پایاب اوی | درنگی شود شیر از اشتاب اوی | |||||
چو نامه بمهر اندر آمد بشب | فرستاده بر جست وبکشاد لب | ۳۹۰ | ||||
بگفتش چنان رو که فردا پگاه | نه بیند ترا هیچکس زآن سپاه | |||||
فرستاده نامه سوی دست راست | ببست وپس آنگاه بر پای خاست |
گرفتن سهراب دژ سفید را
چو خورشید بر زد سر از برز گوه | میانها ببستند توران گروه | |||||
سپهدار سهراب نیزه بدست | یکی بارهٔ تیز تک بر نشست | |||||
بدآن بد که گردان دژ را همه | بگیرد ببندد بسان رمه | ۳۹۵ | ||||
چو آهنگ دژ کرد کسرا ندید | خروشی چو شیر ژیان بر کشید | |||||
بیآمد در دژ کشادند باز | ندیدند در دژ یکی رزم ساز |
۵۳