این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
که او بود پروردگار پدر | وزویست پیدا بگیتی هنر | ۴۰ | ||||
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس | برفتند با نای سرغین و کوس | |||||
تبیره برآمد ز درگاه شاه | همه برنهادند گردان کلاه | |||||
ز پهلو بپهلو پذیره شدند | همه با درفش و تبیره شدند | |||||
برفتند پیشش بدو روزه راه | چنان پهلوانان و چندان سپاه | |||||
درفش تهمتن چو آمد پدید | بخورشید گرد سپه بردمید | ۴۵ | ||||
خروش آمد و نالهٔ بوق و کوس | ز قلب سپه گیو و گودرز و طوس | |||||
بپیش گو پیلتن تاندند | ز شادی برو آفرین ساختند | |||||
گرفتند گردان ورا در کنار | بپرسید شیر اوژن از شهریار | |||||
ز رستم سوی زال سام آمدند | کشاده دل و شادکام آمدند | |||||
نهادند سوی فرامرز روی | گرفتند شادی بدیدار اوی | ۵۰ | ||||
وزآنجایگه سوی شاه آمدند | بدیدار فرّخ کلاه آمدند | |||||
چو خسرو گو پیلتن را بدید | سرشک ز مژگان برخ بر چگید | |||||
فرود آمد از تخت و کرد آفرین | تهمتن ببوسید روی زمین | |||||
برستم چنین گفت کای پهلوان | همیشه بزی شاد و روشنروان | |||||
که پروردگار سیاوش توئی | بگیتی خردمند و خامش توئی | ۵۵ | ||||
سر زال زر پس ببر در گرفت | ز بهر پدر دست بر سر گرفت | |||||
گوانرا بتخت کئی برنشاند | بریشان همی نام یزدان بخواند | |||||
نگه کرد رستم سراپای او | نشست و سخن گفتن و رای او | |||||
دلش گشت پرخون و رخساره زرد | ز کار سیاوش بسی یاد کرد | |||||
بشاه جهان گفت کای شهریار | جهانرا توئی از پدر یادگار | ۶۰ | ||||
ندیدم من اندر جهان تاجور | بدین فرّ و مانندگی پدر | |||||
وزآنپس چو از تخت برخاستند | نهادند خوان و می آراستند | |||||
جهاندار تا نیمه از شب نخفت | گذشته سخنها همه باز گفت |
۲۸۲