برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست وزین تیزتر نیز پتیاره نیست  
  جهانجوی ازین چار شد بی‌نیاز همش بخت سازنده بود از فراز  

آفرین کردن مهتران کیخسرو را

  چو کیخسرو شاه بر گاه شد جهان یکسر از کارش آگاه شد  
  نشست از بر تخت شاهنشهی بسر بر نهاد آن کلاه مهی  ۲۰
  بگسترد گرد جهان داد را بکند از زمین بیخ بیداد را  
  کجا بود از گیتی آزادهٔ خداوند تاج و کیان زادهٔ  
  هم از شاه گیتی و کام آوری بدو آمده هر چه نام آوری  
  نبد در جهان کس بهنگام اوی کجا سر نیآورد در دام اوی  
  بهر جای ویرانی آباد کرد دل غمگنان از غم آزاد کرد  ۲۵
  از ابر بهاران بیآورد نم ز روی زمین زنگ بزدود غم  
  زمین چون بهشتی شد آراسته ز داد و ز بخشش پر از خواسته  
  جهان شد پر از خوبی و ایمنی ز بد بسته شد دست آهرمنی  
  فرستاده شد نزد هر مهتری بهر نامداری و هر پهلوی  
  پس آگاهی آمد سوی نیمروز بنزد سپهدار گیتی فروز  ۳۰
  که بر تخت بنشست فرخنده کی بچرخ بزرگی بر افگنده پی  
  بخواند او سپاهش ز هر جایگاه بدآن تا نماید پرستش بشاه  
  تهمتن سوی شاه بنمود روی ابا شادکامی و با رنگ و بوی  
  ابا زال سام نریمان بهم بزرگان کابل همه بیش و کم  
  سپاهی که شد دشت چون آبنوس بدرّید دلرا از آوای کوس  ۳۵
  بپیش اندرون زال با انجمن درفش بنفش از پس پیلتن  
  یکی کشور از جای برخاستند پذیره شدن را بیآراستند  
  دل شاه شد زآن سخن شادمان سراینده را گفت آباد مان  

۲۸۱