این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بدآنجاه که آن روشنی بردمید | سر بارهٔ تیز شد ناپدید | |||||
بفرمود خسرو بدآن جایگاه | یکی گنبدی سر بابر سیاه | ۱۳۹۵ | ||||
درازا و پهنای او ده کمند | بگرد اندرش طاقهای بلند | |||||
ز بیرون چو نیم از تگ تازی اسپ | برآورد و بنهاد آذرگشسپ | |||||
نشستند گرد اندرش موبدان | ستارهشناسان و هم بخردان | |||||
در آن شارسان کرد چندان درنگ | که آتشگده گشت با بوی و رنگ | |||||
چو یک سال بگذشت لشکر براند | بنه بر نهاد و سپه برنشاند | ۱۴۰۰ |
باز آمدن کیخسرو بفیروزی
چو آگاهی آمد بایران ز شاه | از آن ایزدی فرّ و آن دستگاه | |||||
جهانی فرومانده اندر شکفت | که کیخسرو آن فرّ و بالا گرفت | |||||
همه مهتران یک بیک با نثار | برفتند شادان بر شهریار | |||||
فریبرز پیش آمدش با گروه | از ایران سپاهی بکردار کوه | |||||
چو دیدش در آمد ز گلرنگ زر | هم از پشت شبرنگ شاه دلیر | ۱۴۰۵ | ||||
ببوسید رویش برادر پدر | هم آنجا بیفگند تختی بزر | |||||
بر آن تخت پیروزه بنشاندش | بشاهی برو آفرین خواندش | |||||
نشست از بر تخت زر شهریار | بسر بر یکی تاج گوهر نگار | |||||
همان طوس با کاویانی درفش | همی رفت با کوس و زرّینه کفش | |||||
بیآورد و پیش جهانجوی برد | زمینرا ببوسید و او را سپرد | ۱۴۱۰ | ||||
بدو گفت کآن کوس و زرّینه کفش | بنیک اختری کاویانی درفش | |||||
ز لشکر ببین تا سزاوار کیست | یکی پهلوان از در کار کیست | |||||
بدو ده که ما را ازین مایه بس | گنه کرده را عمر سرمایه بس | |||||
ز گفتارها پوزش آورد پیش | بپیچید از آن بیهده رای خویش | |||||
جهاندار پیروز بنواختش | بخندید و بر تخت بنشاختش | ۱۴۱۵ |
۲۷۷