این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
رفتن کیخسرو بدژ بهمن و گرفتن ان را
چو آگاهی آمد بآزادگان | بگیو و بگودرز کشوادگان | |||||
که طوس و فریبرز گشتند باز | بدل گفت باید شدن رزم ساز | |||||
بر آراست پیلان و برخاست غو | بیامد سپاه جهاندار نو | |||||
یکی تخت زرّین زبرجد نگار | نهادند بر پیل و جنگی سوار | |||||
بگرد اندرش با درفش بنفش | بپای اندرون کرده زرّینه کفش | ۱۳۵۰ | ||||
ز بیجاده طوقی و تاجی بزر | بزر اندرون نقش کرده گهر | |||||
چنین گفت کامروز روز نوست | نشست جهانجوی کیخسروست | |||||
جهانجوی بر تخت زرّین نشست | بسر بر یکی تاج و گرزی بدست | |||||
بشد تا دژ بهمن آزاد شاه | خود و گیو و گودرز و چندان سپاه | |||||
چو نزدیک دژ شد سپه برنشست | بپوشید درع و میانرا ببست | ۱۳۵۵ | ||||
نویسندهٔ خواست بر پشت زین | یکی نامه فرمود با آفرین | |||||
ز عنبر نوشتند بر پهلوی | چنان چون بود نامهٔ خسروی | |||||
که این نامه از بندهٔ کردگار | جهانجوی کیخسرو نامدار | |||||
که از بند آهرمن بد بجست | بیزدان زد از هر بدی پاک دست | |||||
که اویست جاوید برتر خدای | همویست نیکی ده و رهنمای | ۱۳۶۰ | ||||
خداوند کیوان و بهرام و هور | خداوند فرّ و خداوند زور | |||||
مرا داد اورنگ و فرّ کیان | تن پیل و چنگال شیر ژیان | |||||
جهانی سراسر مرا شد رهی | مرا روشنی هست و هم فرّهی | |||||
اگر اندر این بوم آهرمنست | جهان آفرین را بدل دشمن است | |||||
بفرّ و بفرمان یزدان پاک | از ابر اندر آرم سرش را بخاک | ۱۳۶۵ | ||||
و گر جاودانراست این دستگاه | مرا خود بجادو نباید سپاه | |||||
چو خمّ دوال کمند آورم | سر جادوانرا ببند آورم | |||||
وگر خود خجسته سروش ابدرست | بفرمان یزدان یکی لشکرست |
۲۷۵