برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بزرّ و بگوهر بیآراست گاه چنان چون بباید سزاوار شاه  ۱۱۴۰
  یکی باره با طوق و با گوشوار یکی تاج پر گوهر تاجوار  
  سراسر همه شهر آئین ببست بیآراست میدان و پس بر نشست  
  مهان سرافراز برخاستند پذیره شدن را بیآراستند  
  برفتند هشتاد فرسنگ پیش پذیره شدندش بآئین خویش  
  چو آمد پدیدار با شاه گیو پیاده شدند آن سواران نیو  ۱۱۴۵
  چو چشم سپهبد برآمد بشاه همان گیو گودرز با او براه  
  فرو ریخت از دیدگان آب زرد ز درد سیاوش بسی یاد کرد  
  فرود آمد از بارگی پهلوان گرفتش ببر شهریار جوان  
  ستودش فراوان و کرد آفرین چنین گفت کای شهریار زمین  
  تو بیدار دل باش و پیروز بخت بجای تو کشور نخواهم نه تخت  ۱۱۵۰
  ز تو چشم بدخواه تو دور باد روان سیاوش پر از نور باد  
  جهاندار یزدان گوای منست که دیدار تو جانفزای منست  
  سیاوخش را زنده گر دیدمی بدین گونه از دل نخندیدمی  
  ببوسید چشم و سر گیو و گفت که بیرون کشیدی سپهر از نهفت  
  گزارندهٔ خواب جنگی توئی گه چاره مرد درنگی توئی  ۱۱۵۵
  بزرگان ایران همه پیش او یکایک نهادند بر خاک رو  
  وزآنجایگه شاد گشتند باز فروزنده شد بخت گردنفراز  
  سوی خانهٔ پهلوان آمدند همه شاد و روشن روان آمدند  
  ببودند یکهفته با می بدست بیآراسته بزمگاه نشست  
  بهشتم سوی شهر کاوُس شاه همه شاددل برگرفتند راه  ۱۱۶۰

رسیدن کیخسرو نزد کاوُس

  چو کیخسرو آمد بر شهریار جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار  

۲۶۶