این برگ همسنجی شدهاست.
همه سنگ مرجان شد و خاک خون | بسی سرورانرا سر آمد نگون | |||||
تو گفتی همی خون ببارد سپهر | پدر را نبد بر پسر هیچ مهر | |||||
یکی باد برخاست از رزمگاه | هوا را بپوشید گرد سیاه | |||||
دو لشکر بهامون همی تاختند | یکی از دگر باز نشناختند | ۳۰۵ | ||||
جهان چون شب تیره تاریک شد | همانا بشب روز نزدیک شد |
گریختن افراسیاب از رستم
چنین گفت با لشکر افراسیاب | که بیدار بخت اندر آمد بخواب | |||||
اگر سستی آرید یکتن بجنگ | نماند مرا جایگاه درنگ | |||||
یک امروز رای پلنگ آورید | ز هر سو برآئید و جنگ آورید | |||||
بریشان ز هر سو کمین آورید | بنیزه خور اندر زمین آورید | ۳۱۰ | ||||
بیآمد خود از قلب توران سپاه | بر طوس شد داغ دل کینه خواه | |||||
از ایران فراوان سرانرا بکشت | غمی شد دل طوس و بنمود پشت | |||||
بر رستم آمد یکی راه جوی | که امروز ازین کار شد رنگ و بوی | |||||
همی میمنه شد چو دریای خون | درفش سواران ایران نگون | |||||
بیآمد ز قلب سپه پیلتن | پس او فرامرز و آن انجمن | ۳۱۵ | ||||
سپردار بسیار در پیش بود | که دلشان ز رستم بد اندیش بود | |||||
همه خویش و پیوند افراسیاب | همه دل پر از کین و سر پر شتاب | |||||
از ایشان فراوان تهمتن بکشت | فرامرز و طوس اندر آمد بپشت | |||||
چو افراسیاب آن درفش بنفش | نگه کرد با کاویانی درفش | |||||
بدانست کآن پیلتن رستم است | سرافراز و از تخمهٔ نیرم است | ۳۲۰ | ||||
برآشفت بر سان جنگی پلنگ | بیفشرد ران پیش او شد بجنگ | |||||
چو رستم درفش سیه را بدید | بکردار شیر ژیان بر دمید | |||||
عنانرا برخش تگاور سپرد | بجوش آمد آن نامبردار گرد |
۲۳۰