این برگ همسنجی شدهاست.
بدل گفت رستم که جز پیلسم | ز ترکان ندارد کسی زور و دم | |||||
و دیگر که از پیر سر موبدان | از اخترشناسان و از بخردان | |||||
بد و نیک آن مرز بشنوده بود | جهانرا چپ و راست پیموده بود | |||||
که گر پیلسم از بد روزگار | گذر باید و بیند آموزگار | ۲۸۰ | ||||
نبرده چنو در جهان سربسر | بایران و توران نبندد کمر | |||||
همانا که او را زمان آمدست | که ایدر بجنگم دمان آمدست | |||||
بلشکر چنین گفت گز جای خویش | میازید کس پیشتر پای خویش | |||||
شوم بر گرایم تن پیلسم | ببینم که دارد پی و زور و دم | |||||
یکی نیزهٔ بارکش برگرفت | بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت | ۲۸۵ | ||||
گران شد رکیب و سبک شد عنان | بچشم اندر آورد رخشان سنان | |||||
غمی گشت و بر لب بر آورده کف | همی تاخت از قلب تا پیش صف | |||||
چنین گفت کای نامور پیلسم | مرا خواستی تا بسوزی بدم | |||||
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ | کز آنپس نپیچی عنان سوی جنگ | |||||
بسوزد دلم بر جوانی تو | دریغا بر پهلوانی تو | ۲۹۰ | ||||
بگفت و بر انگیخت از جا نوند | در آمد بکین چون سپهر بلند | |||||
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی | ز زین برگرفتش بکردار گوی | |||||
همی تاخت تا قلب توران سپاه | بینداختش خوار در قلبگاه | |||||
چنین گفت کین را بدیبای زرد | بپوشید کز گرز شد لاجورد | |||||
عنانرا بپیچید از آن رزمگاه | بیآمد دمان تا بقلب سپاه | ۲۹۵ | ||||
ببارید پیران ز مژگان سرشک | تن پیلسم برگذشت از پزشک | |||||
دل لشکر شاه توران سپاه | شکسته شد و تیره شد رزمگاه | |||||
خروش آمد از لشکر هر دو روی | ده و دار گردان پرخاشجوی | |||||
خروشیدن کوس بر پشت پیل | ز هر سو همی رفت تا چند میل | |||||
زمین شد ز نعل ستوران ستوه | همی کوه دریا شد و دشت کوه | ۳۰۰ | ||||
ز بس ناله و نعرهٔ کرّه نای | همی آسمان اندر آمد ز جای |
۲۲۹