این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بمردی بدآن روز آهنگ نیست | که با کردگار جهان جنگ نیست | |||||
چه گفت آن خردمند با رای وهوش | که با اختر بد بمردی مکوش | |||||
چنین گفت از آنپس بافراسیاب | که ای پر هنر شاه با جاه وآب | |||||
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه | چرا کشت خواهی مرا بی گناه | |||||
سپاه دو کشور پر از کین کنی | زمین وزمان پر زنفرین کنی | ۲۳۶۵ | ||||
چنین گفت گرسیوز کم خرد | زتو این سخنها کی اندر خورد | |||||
گر ایدر چنین بی گناه آمدی | چرا با زره نزد شاه آمدی | |||||
پذیره شدن زین نشان راه نیست | کمان وزره هدیهٔ شاه نیست | |||||
سیاوش بدانست کآن کار اوست | برآشفتن شاه بازار اوست | |||||
از آنپس که بشنید آن زشت خوی | بدو گفت کای ناکس کینه جوی | ۲۳۷۰ | ||||
تو زین کرده فرجام کیفر بری | زتخمی کجا کشتهٔ بر خوری | |||||
هزاران سر مردم بی گناه | بدین گفت تو گشت خواه تباه | |||||
بگفتار تو خیره گشتم زراه | تو کردی که آزرده گشتست شاه | |||||
وزآنپس چنین گفت کای شهریار | بتیزی مدار آتش اندر کنار | |||||
نه بازیست این خون من ریختن | ابا بیگناهان برآویختن | ۲۳۷۵ | ||||
بگفتار گرسیوز بد نژاد | مده شهر توران وخود را بباد | |||||
نگه کرد گرسیوز رنگ کار | زگفت سیاوخش با شهریار | |||||
برآشفت وگفت ای سپهبد چه بود | بدشمن چه بایدت گفت وشنود | |||||
چو گفتار گرسیوز افراسیاب | شنید وبرآمد بلند آفتاب | |||||
بلشکر بفرمود تا ایغ تیز | کشند وخروشند چون رستخیز | ۲۳۸۰ | ||||
سیاوخش از بهر پیمان که بست | سوی تیغ ونیزه نیازید دست | |||||
نفرمود کسرا زیاران خویش | که آرد یکی پای در جنگ پیش | |||||
بداندیش افراسیاب دژم | همی کرد بر شاه ایران ستم | |||||
همی گفت یکسر بخنجر دهید | برین دشت کشتی بخون بر نهید | |||||
از ایران سپه بود مردی هزار | همه نامدار از در کارزار | ۲۳۸۵ |
۱۹۹