این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
تو گر دیر گیریش جنگ آورد | دو کشور بمردی بچنگ آورد | |||||
وگر سوی ایران براند سپاه | که یارد شدن پیش ائ کینه خواه | |||||
تو آگه نداری زکردار خویش | وز آنپس بپیچی زبازار خویش | ۲۲۵۰ |
آمدن افراسیاب بجنگ سیاوش
چو بشنید افراسیاب این سخن | برو تازه شد روزگار کهن | |||||
دلش گشت پر آتش وسرد باد | بگرسیوز از خشم پاسخ نداد | |||||
بفرمود تا در دمیدند نای | همان صنج وشیپور وهندی درای | |||||
برون رفت از گنگ خندان بهشت | درختی زکینه بنوئی بگشت | |||||
بدآنگه که گرسیوز پر فریب | گران کرد بر زین دوال رکیب | ۲۲۵۵ | ||||
سیاوش بپرده بیآمد بدرد | تنش لرز لرزان ورخساره زرد | |||||
فرنگیس گفت ای گو تیز چنگ | چه بودت که دیگر بدرستی برنگ | |||||
چنین داد پاسخ که ای خوبروی | بتوران سیه شد مرا آبروی | |||||
ندانم که پاسخ چه رانم همی | درین کار خیره بمانم همی | |||||
اگر راست گفتار گرسیوزست | زپرگار بهره مرا مرکزست | ۲۲۶۰ | ||||
فرنگیس بگرفت گیسو بدست | گل ارغوانرا بفندق بخست | |||||
پر از خون شد آن بسد مشکبوی | دلش شد پر آتش پر از آب روی | |||||
همی اشک پاشید بر کوه سیم | دو لاله زخوشاب شد بر دو نیم | |||||
همی کند موی وهمی ریخت آب | زگگفتار وکردار افراسیاب | |||||
بدو گفت کای شاه گردنفراز | چه سازی کنون زود بکشای راز | ۲۲۶۵ | ||||
پدر خود دلی دارد از تو بدرد | از ایران نیاری سخن یاد کرد | |||||
سوی روم ره با درنگ آیدت | نپوئی سوی چین که ننگ آیدت | |||||
زگیتی کرا گیری اکنون پناه | پنهات خداوند خورشید وماه | |||||
بدو گفت گرسیوز نیکخواه | بمژده بیآید بنزدیک شاه |
۱۹۴