این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
| بنزد سیاوش بیآمد چو گرد | شنیده سخنها همه باز کرد | |||||
| بدو گفت چون کارها گشت راست | چو گرسیوز از باز گردد رواست | |||||
| بفرمود تا خلعت آراستند | سلیچ وکلاه وکمر خواستند | |||||
| یکی اسپ تازی بزرّین ستام | یکی تیغ هندی بزرّین نیام | |||||
| چو گرسیوز آن خلعت شاه دید | تو گفتی مگر بر زمین ماه دید | ۹۳۰ | ||||
| بشد با زبانی پر از آفرین | تو گفتی همی بر نوردد زمین | |||||
فرستادن سیاوش رستم را بنزد کاؤس
| سیاوش نشست از بر تخت عاج | بیآویخت نیز از بر عاج تاج | |||||
| همی رای زد تا یکی چرب گوی | کسی کو سخنرا دهد رنگ وبوی | |||||
| زلشکر همی جست گرد وسوار | که با او بسازد دم شهریار | |||||
| چنین گفت با او گو پیلتن | کزین در که بارد کشادن سخن | ۹۳۵ | ||||
| همانست کاؤس کز پیش بود | زتیزی نکاهد بخواهد فزود | |||||
| مگر من شوم نزد شاه جهان | کنم آشکارا بروبر نهان | |||||
| ببرّم زمین گر تو فرمان دهی | زرفتن نبینی بجز فرّهی | |||||
| سیاوش زگفتار او شاد شد | حدیث فرستادگان باد شد | |||||
| سپهدر بنشست ورستم بهم | سخن رفت بسیار بر بیش وکم | ۹۴۰ | ||||
| بفرمود تا رفت پیشش دبیر | به اندیشه با می برآمیخت شیر | |||||
| نخست آفرین کرد بر کردگر | کزویست نیزو وفرّ وهنر | |||||
| خداوند هوش وزمان وتوان | خرد پروراند همی با روان | |||||
| گذر نیست کسرا زفرمان اوی | کسی کو بگردد زپیمان اوی | |||||
| بگیتی نه بیند بجز کاستی | ازو باشد افزونی وراستی | ۹۴۵ | ||||
| هم از او آفرینندهٔ هور وماه | فزایندهٔ تاج وتخت وکلاه | |||||
| ازو باد بر شهریار آفرین | جهاندار از نامداران گزین | |||||
۱۳۸