این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
یکی بانگ زد براندش زپیش | توانا نبود اندر آن خشم خویش | |||||
بفرمود کز نامداران هزار | بخوانند واز بزم سازند کار |
خواب دیدن افراسیاب وترسیدن
سراسر همه دشت آذین نهند | بسغد اندر آرایش چین نهند | |||||
بر ایشان بشادی گذر کرد روز | چو از چشم شد هور گیتی فروز | ۷۴۵ | ||||
بخواب وبه آرامش آمد شتاب | بغلتید بر جامه افراسیاب | |||||
چو یکپاس بگذشت از تیره شب | چنان چون کسی باز گوید بتب | |||||
خروشی برآمد از افراسیاب | بلرزید از آن جای آرام وخواب | |||||
پرستندگان تیز برخاستند | خروشیدن وغلفل آراستند | |||||
چو آمد بگرسیوز این آگهی | که تیره شد آن تخت شاهنشهی | ۷۵۰ | ||||
بتیزی بیآمد بدرگاه شاه | ورا دید بر خاک خفته براه | |||||
ببر در گرفتش وپرسید ازوی | که این داستان با برادر بگوی | |||||
چنین داد پاسخ که پرسش مکن | مگوی این زمان هیچ با من سسخن | |||||
بدآن تا خرد باز یابم یکی | ببر گیر وستم بدار اندکی | |||||
زمانی در آمد چو آمد بهوش | جهان دید با باله وبا خروش | ۷۵۵ | ||||
نهادند شمع وبر آمد بتخت | همی بود لرزان بسان درخت | |||||
بپرسید گرسیوز نامجوی | که بکشای لب این شکفتی بگوی | |||||
چنین گفت پرمایه افراسیاب | که هرگز کسی این نبیند بخواب | |||||
کجا در شب تیره من دیده ام | زپیر وجوان نیز نشنیده ام | |||||
بیابان پر از مار دیدم بخواب | زمین پر زگرد آسمان پر عقاب | ۷۶۰ | ||||
زمین خشک تخی که گفتی سپهر | بدآن تا جهان بود ننمود چهر | |||||
سراپردهٔ من زده بر کران | بگردش سپاهی زکنداوران | |||||
یکی باد بر خاستی پر زگرد | درفش مرا سر نگونسار کرد |
۱۳۰