این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
سپه بردی و جنگرا خواستی | که بخت وهنر داری وراستی | |||||
همی از لبت شیر بوید هنوز | که زیخت از کمان تو در جنگ توز | |||||
همیشه هنرمند بادا تنت | رسیده بکام آن دل روشنت | |||||
از آنپس که پیروز گشتی بجنگ | بکار اندرون کرد باید درنگ | ۷۲۰ | ||||
نباید پراگنده کردن سپاه | بپیمای راه وبیآرای گاه | |||||
که آن ترک بد پیشه وریمن است | که هم بدنژاد است وهم بد تن است | |||||
همان با کلاهست وبا دستگاه | همی سر بر آرد زتابنده ماه | |||||
مکن هیچ بر جنگ جستن شتاب | بجنگ تو آید خود افراسیاب | |||||
گرایدون که زین رو جیحون کشد | همی دامن خویش در خون کشد | ۷۲۵ | ||||
نهاد از بر نامه بر مهر خویش | همانگه فرستاده را خواند پیش | |||||
بدو داد وفرمود تا گشت باز | همی تاخت اندر نشیب و فراز | |||||
فرستاده نزد سیاوش رسید | چو آن نامهٔ شاه ایران بدید | |||||
زمینرا ببوسید ودل کرد شاد | بخندید ونامه بسر بر نهاد | |||||
نگه داشت بیدار فرمان او | نه پیچید دل را زپیمان او | ۷۳۰ | ||||
وز آنپس چو گرسیوز شیر مرد | بیآمد بر شاه توران چو گرد | |||||
بگفت آن سخنهای ناپاک وتلخ | که آمد سپهبد سیاوش ببلخ | |||||
سپهکش چو رستم سپه بیکران | بسی نامداران جنگ آوران | |||||
بهر یک زمان بود پنجاه بیش | سرافراز وبا گرزه گاومیش | |||||
پیاده بکردار آتش بدند | سپردار با تیر وترکش بدند | ۷۳۵ | ||||
نپرّد بکردار ایشان عقاب | یکی را سر اندر نیآید بخواب | |||||
سه روز وسه شب بود هم زین نشان | غمی شد تن واسپ گردنکشان | |||||
ازیشان یکیرا که خواب آمدی | زجنگ دلیران شتاب آمدی | |||||
بخفتی وآسوده برخاستی | بنوئی یکی جنگ آراستی | |||||
برآسفت چون آتش افراسیاب | که چندین چه گوئی زآرام وخواب | ۷۴۰ | ||||
بگرسیوز اندر چنان بنگرید | که گفتی میانش بخواهد برید |
۱۲۹