این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
زفرزند واز تاج واز خواسته | زدینار واز گنج آراسته | |||||
بگفتم که چندین برین بر نهم | همه نیکوئیها بدختر دهم | |||||
مرا گفت با خواسته کار نیست | بدختر مرا رای دیدار نیست | |||||
ترا بایدم زین میان گفت وبس | نه گنجم بکارست بی تو نه کس | |||||
مرا خواست کآرد بکاری چنگ | دو دست اندر آورد چو سنگ تنگ | ۳۹۵ | ||||
نبردمش فرمان همه موی من | بکند وخراشیده شد روی من | |||||
یکی کودکی دارم اندر نهان | زپشت تو ای شهریار جهان | |||||
زبس رنج کشتنش نزدیک بود | جهان پیش من تنگ وتاریک بود | |||||
چنین گفت با خویشتن شهریار | که گفتار هر دو نیآید بکار | |||||
برین کار بر نیست جای شتاب | که تنگی دل آرد خرد را بخواب | ۴۰۰ | ||||
نگه کرد باید بدین بر نخست | گواهی دهد دل چو گردد درست | |||||
به بینم کزین دو گنه کار کیست | ببادافرهٔ بد سزاوار کیست | |||||
بدآن باز جستن همی چاره جست | ببوئید دست سیاوش نخست | |||||
بر وروی او وسراپای اوی | سراسر ببوئید هر جای اوی | |||||
زسودابه بوی می ومشکناب | همی یافت کاؤس وبوی گلاب | ۴۰۵ | ||||
ندید از سیاوش از آن گونه بوی | نشان بسودن نبود اندروی | |||||
غمی گشت وسودابه را خوار کرد | دل خویشتن ازو پر از آزار کرد | |||||
بدل گفت که اینرا بشمشیر تیز | ببایدش کردن همه ریز ریز | |||||
زهاماوران آنپس اندیشه کرد | که بر خیزد آشوب وجنگ ونبرد | |||||
ودیگر بدآنگه که در بند بود | بر او نه خویش ونه پیوند بود | ۴۱۰ | ||||
پرستاد سودابه شد روز وشب | نه پیچد از آن رنج ونکشاد لب | |||||
سدیگر که یک دل پر از مهر داشت | ببایست ازو هر بد اندر گذاشت | |||||
چهارم کزو کودکان داشت خرد | غم خرد را خرد نتوان شمرد | |||||
سیاوش از آن کار بد بی گناه | خردمندئ او بدانست شاه | |||||
بدو گفت ازین غم میندیش هیچ | هشیواری ورای دانش بسیچ |
۱۱۵