این برگ همسنجی شدهاست.
سپهبد چنین گفت با ماه روی | که ای سرو سیمین بر و مشکبوی | |||||
منوچهر چون بشنود داستان | نباشد برین نیز همداستان | |||||
همان سام نیرم برآرد خروش | کف اندازد و بر من آید بجوش | |||||
ولیکن نه پرمایه جانست و تن | همان خوار گیرم بپوشم کفن | |||||
پذیرفتم از دادگر داورم | که هرگز ز پیمان تو نگذرم | ۶۸۰ | ||||
شوم پیش یزدان ستایش کنم | چو یزدان پرستان نیایش کنم | |||||
مگر کو دل سام و شاه زمین | بشوید ز خشم و ز پیکار و کین | |||||
جهان آفرین بشنود گفت من | مگر کآشکارا شوی جفت من | |||||
بدو گفت رودابه من همچنین | پذیرفتم از داور کیش و دین | |||||
که بر من نباشد کسی پادشا | جهان آفرین بر زبانم گوا | ۶۸۵ | ||||
جز از پهلوان جهان زال زر | که با تاج و گنجست و با نام و فر | |||||
همی مهرشان هر زمان بیش بود | خرد دور بود آرزو پیش بود | |||||
چنین تا سپیده برآمد ز جای | تبیره برآمد ز پردهسرای | |||||
پس آن ماه را شاه بدرود کرد | تن خویش تار و برش پود کرد | |||||
سر مژّه کردند هر دو پر آب | زبان برکشیدند بر آفتاب | |||||
که ای فرّ گیتی یکی لخت نیز | یکایک نبایست آمد هنیز | |||||
ز بالا کمند اندر افگند زال | فرود آمد از کاخ فرّخ همال |
رای زدن زال با موبدان در کار رودابه
چو خورشید تابان برآمد ز کوه | برفتند گردان همه همگروه | |||||
بدیدند مر پهلوانرا پگاه | وز آنجایگه برگرفتند راه | |||||
سپهبد فرستاد خواننده را | که جوید بزرگان داننده را | ۶۹۵ | ||||
چو دستور فرزانه با موبدان | سرافراز گردان و فرّخ ردان | |||||
بشادی بر پهلوان آمدند | خردمند و روشن روان آمدند |
۱۳۵