این برگ همسنجی شدهاست.
دل و جان و هوشم پر از مهر اوست | شب و روزم اندیشهٔ چهر اوست | |||||
یکی چاره باید کنون ساختن | دل و جانم از غم بپرداختن | |||||
نداند کسی راز من جز شما | که هم مهربانید و هم پارسا | |||||
پرستندگانرا شگفت آمد آن | که بدکاری آید ز دخت ردان | ۴۶۰ | ||||
همه پاسخش را بیآراستند | چو آهرمن از جای برخاستند | |||||
که ای افسر بانوان جهان | سرافرازتر دختران مهان | |||||
ستوده ز هندوستان تا بچین | میان شبستان چو روشن نگین | |||||
ببالای تو در چمن سرو نیست | چو رخسار تو تابش پرو نیست | |||||
نگار رخ تو بقانوج و مای | فرستند و نزدیک خاور خدای | ۴۶۵ | ||||
ترا خود پدیده درون شرم نیست | پدر را بنزد تو آزرم نیست | |||||
که آنرا که اندازد از بر پدر | تو خواهی که او را بگیری ببر | |||||
که پروردهٔ مرغ باشد بکوه | نشانی شده در میان گروه | |||||
کس از مادران پیر هرگز نزاد | وزآن کس که زاید نباشد نژاد | |||||
چنین سرخ دو بسّد و مشک موی | شگفتی بود گر بود پیر جوی | ۴۷۰ | ||||
جهانی سراسر پر از مهر تست | به ایوانها صورت چهر تست | |||||
ترا با چنین روی و بالای و موی | ز چرخ چهارم خور آیدت شوی | |||||
چو رودابه گفتار ایشان شنید | چو از باد آتش دلش بر دمید | |||||
بریشان یکی بانگ بر زد بخشم | بتابید روی و بخوانید چشم | |||||
پس آنگه بچشم و بروی دژم | به ابرو ز خشم اندر آورد خم | ۴۷۵ | ||||
چنین گفت که خامست پیکارتان | شنیدن نیرزید گفتارتان | |||||
دل من که شد در ستاره تباه | چگونه توان شاد بودن بماه | |||||
بگل ننگرد آن که او گِل خورست | اگر چه گل از گل ستودهترست | |||||
کرا سرکه دارو بود در جگر | شود زانگبین درد او بیشتر | |||||
نه قیصر بخواهم نه فغفور چین | نه از تاجداران ایران زمین | ۴۸۰ | ||||
ببالای من پور سامست زال | ابا بازوی شیر و با کتف و یال |
۱۲۶