برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بپرسید سین دخت مهراب را ز خوش آب، بگشاد عنابرا  
  که چون رفتی امروز و چون آمدی که کوتاه باد از تو دست بدی  
  چه مردیست آن پیر سر پور سام همی تخت یاد آیدش یا کنام  
  خوی مردمی هیچ دارد همی پی نامداران سپارد همی  ۴۳۵
  چنین داد مهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماه روی  
  بگیتی در از پهلوانان گرد پی زال زر کس نیارد سپرد  
  چو دست و عنانش به ایوان نگار نه بینی و بر زین چنو یک سوار  
  دل شیر نر دارد و زور پیل دو دستش بکردار دریای نیل  
  چو بر گاه باشد زر افشان بود چو در جنگ باشد سرافشان بود  ۴۴۰
  رخش سرخ مانندهٔ ارغوان جوان سال و بیدار و بختش جوان  
  بکین اندرون چون نهنگ بلاست بزین اندرون تیز چنگ اژدهاست  
  نشانندهٔ خاک در کین بخون فشانندهٔ خنجر آبگون  
  از آهو همین کش سپیدست موی نگوید سخن مردم عیب گوی  
  سپیدیٔ مویش بریبد همی تو گوئی که دلها فریبد همی  ۴۴۵
  چو بشنید رودابه این گفت و گوی برافروخت و گلنارگون گشت روی  
  دلش گشت پر آتش از مهر زال وزو دور شد خورد و آرام و هال  
  چو بگفرت جای خرد آرزوی دگر گونه تر شد به آئین و خوی  
  چه نیکو سخن گفت آن رای زن ز مردان مکن یاد در پیش زن  
  دل زن همان دیو را هست جای ز گفتار باشند جوینده رای  ۴۵۵
  ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود  
  بدین بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم نهان از نهفت  
  شما یک بیک رازدار منید پرستنده و غمگسار منید  
  بدانید هر پنج و آگاه بید همه ساله با بخت همراه بید  
  که من عاشقی ام چو بحر دمان ازو بر شده موج بر آسمان  ۴۶۰
  پر از مهر زالست روشن دلم بخواب اندر اندیشه زو نگسلم  
۱۲۵