این برگ همسنجی شدهاست.
پدر سام یل پهلوان جهان | سرافرازتر کس میان مهان | |||||
بدین کوه فرزند جوی آمدست | ترا نزد او آبروی آمنست | |||||
روا باید اکنون که بردارمت | بی آزار نزدیک او آرمت | |||||
جوان چون ز سیمرغ بشنید این | پر از آب چشم و دل اندوهگین | ۱۷۰ | ||||
اگر چند مردم ندیده بد اوی | ز سیمرغ آموخته بد گفت و گوی | |||||
بر آواز و سیمرغ گفتی سخن | فراوان خرد بود و دانش کهن | |||||
زبان و خرد بود و رایش درست | بتن نیز یاری ز یزدان بجست | |||||
بسیمرغ بنگر که دستان چه گفت | مگر سیر گشتی همانا ز جفت | |||||
نشیم تو رخشنده گاه منست | دو پرّ تو فرّ کلاه منست | ۱۷۵ | ||||
سپاس از تو دارم پس از کردگار | که آسان شدم از تو دشوار کار | |||||
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه | به بینی و رسم کیانی کلاه | |||||
مگر کین نشیمت نیآید بکار | یکی آزمایش کن از روزگار | |||||
نه از دشمنی دور دارم ترا | سوی پادشاهی گذارم ترا | |||||
ترا بودن ایدر مرا در خورست | ولیکن ترا آن ازین بهتر است | ۱۸۰ | ||||
ابا خویشتن بر یکی پرّ من | ببینی هم اندر زمان فرّ من | |||||
گرت هیچ سختی بروی آورند | ز نیک و ز بد گفت و گوی آورند | |||||
بر آتش بر افگن یکی پرّ من | ببینی هم اندر زمان فرّ من | |||||
که در زیر پرّت برآورده ام | ابا بچّگانت بپرورده ام | |||||
همانگه بیآیم چو ابر سیاه | بی آزارت آرم برین جایگاه | ۱۸۵ | ||||
فرامش مکن مهر دایه ز دل | که در دل مرا مهر تو دلگسل | |||||
دلش کرد پدرام و بر داشتش | گرازان به ابر اندر افراشتش | |||||
ز پروازش آورد نزد پدر | رسیده بزیر برش موی سر | |||||
تنش پیلوار و رخش چو نگار | پدر چون بدیدش بنالید زار | |||||
فرو برد سر پیش سیمرغ زود | نیایش همین بآفرین بر فزود | ۱۹۰ | ||||
که ای شاه مرغان ترا دادگر | بدآن داد نیرو و زور و هنر |
۱۱۴