برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۶۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۳
  بغرید گرشاسب در قلب گاه ز بیمش بلرزید خورشید و ماه  
  به تیر و کمان و به شمشیر تیز در افگند در سرکشان رستخیز  
  چنین تا شب تیره اندر کشید درخشنده خورشید شد ناپدید  
  همه چیرگی با منوچهر بود کزو مغز گیتی پر از مهر برد  
  زمانه بیکسان ندارد درنگ گهی بهره نوش است و گاهی شرنگ  
  دل سلم و تور آمد از غم بجوش براه شبیخون نهادند گوش  
  چو شب روز شد کس نیامد بجنگ دو جنگی گرفتند رای درنگ  

شب‌خون بردن تور بر لشکر منوچهر و کشته شدن تور بدست منوچهر

  چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی ز کینه بتفت  
  بتدبیر با یکدگر ساختند همه رای بیهوده انداختند  
  که چون شب شود ما شبیخون کنیم همه دشت و هامون پر از خون کنیم  
  چو آمد شب و روز شد در نهان سیاهی گرفتش سراسر جهان  
  دو بیدادگر لشکر آراستند شبیخون همی بارزو خواستند  
  چو کار آگهان آگهی یافتند دوان زی منوچهر بشتافتند  
  شنیده به پیش منوچهر شاه بگفتند تا بر نشاند سپاه  
  منوچهر بشنید و بکشاد گوش سوی چاره شد مرد بسیار هوش  
  سپه را سراسر بقارن سپرد کمین گاه بگزید سالار گرد  
  ببرد ازیلان نامور سی هزار دلیران و مردان خنجر کزار  
  کمین گاه را جای شایسته دید سواران جنگئ بایسته دید  
  چو شب تیره شد تور با صد هزار بیامد کمر بستهٔ کارزار  
  شبیخون سگالیده و ساخته به پیوسته تیر و کمان آخته  
  چو آمد سپه دید بر جای خویش درفش فروزنده بر پای پیش  
  جز از جنگ و پیکار چاره ندید خروش از میان سپه بر کشید  
  ز گرد سواران هوا بست میغ چو برق درخشنده پولاد تیغ  
  هوا را نو گفتی همی برفروخت چو الماس روی زمین را بسوخت  
  بمغز اندرون بانگت پولاد خاست بابر اندرون آتش و باد خاست