این حال را میخواهید دین بخوانید ، میخواهید عرفان بنامیده یا ایمان به غیب و به باطن[۱] بگوئید .
در این مقام برگسن شرح مفصلی می دهد ، در بیان وجد و حال واتصال به مبدأ وشور و ذوق عارفان و زاهدان در یونان قدیم و خاور زمین ، خاسه هندوستان وما بدان مسیحی که مقام ولایت داشته اند، و کم و بیش حق و حقیقت را مشاهده کرده اند، آنگاه بی اختیار به افاضه پرداخته اند ، و حقیقتی را که خود به مشاهده دریافته اند خواسته اند به مردم دیگر نیز برسانند؛ عشقی که آتشش به جان ایشان افتاده تنها عشق مخلوق به خالق نیست ، بلکه مبدأش عشق خالق به کل مخلوقات است. یعنی ازراه خدا به کل نوع بشر عشق میورزد و این عشق غیراز آن محبتی است که ارباب عقل تعلیم میدهند که شخص باید ابناء نوع خود را دوست بدارد ، اینکار کار عقل است ، اما عشق عـارف مبدأش همان نشاط حیات است که مبداء كل موجودات است ، نقاط حیاتی است که به اشخاص برگزیده افاضه شده و می خواهد بکل موجودات بسط یابد ، ولیکن این فوریت صورت پذیر نمی شود ، و ناچار باز محدود به جماعت قلیلی از مستعدان می گردد .
دیانت سکونی و دیانت حرکتی به عبارت دیگر، دین وعرفان به یکدیگر مدد نیز می رسانند ، دین مقدمه ورود به عرفان میشود ، و عرفان عقاید عامه را صفا میدهد ، و اگر این امر عمومیت یا بد نوع انسان به طور کلی به خدا نزديك ميشود.
در نظر برگسن عرفان کامل آنست که عرفا و عابـدان مسيحي داشته اند ، وفردا کمل عارف حضرت عیسی بوده است ، یعنی آنکس که تعليمات مسیحی منتسب به او است خواه وجود شخص عیسی حقیقت داشته یا نداشته باشد.
معرفت اساسی که از عرفان حاصل میشود چیست ؟ اینست که خدا عشق است و عشق خداست ، عشق خلاق است وخالق همانا عشق است، عشق مايه خلاقیت است و خلقت نتیجه عشق است ، خالق یعنی خدا عاشق است و مخلوق معشوق است ، و چون مخلوق نتیجه خالق است
- ↑ Mysticisme