تشکیل هیئت اجتماعیه بسته به وجود اشخاص است ، و بنا بر این بقای اشخاص برای جماعت واجب می نماید، تا آنجا که محتاجند به اینکه پس از مرگ هم آن اشخاص را موجود وحاضر بدانند ، و این امر منجر می شود به اینکه اموات را بپرستند، وخداوندی برای آنها قائل شوند ، و داستانها برای آنها بسازند و به مرور زمان بقای آن اشخاص به نحو اعتقاد به وجود يك بدن لطيف متصور میشود ، و لطافت آن بدن کم کم به اعتقاد به وجود روح منتهی می گردد، وعقاید سخیفی که در باب اموات وارواح آنان در میان مردم شیوع یافته شاهد این مدعاست .
دیگر اینکه انسان به واسطه قوه تعقل و توجه به اینکه از آیندهو سرنوشت خود بیخبر است متزلزل و نگران می باشد ، پس فکرشمایل میشود که به غیب توسل بجويد ومعتقد به وجود خداوندان و اشخاص فوق العاده که در امور او مؤثرند بشود ، وعمليات سحروجادر وامثال آن نیز همین منشأ دارد ، سپس برای اقناع عقلا مبانی علمی و فلسفی نیز برای آن عقاید و عملیات ساخته میشود .
خلاصه اینکه : این قسم دیانت که آن را طبیعی وسکونی نامیدیم وسیله دفاعی است که طبیعت برای حفظ هیئت اجتماعيه اختیار می کند. در مقابل افسردگی و نا امیدی که از عقل در ذهن تولید میشود ومايه انحلال جمعیت است .
اما آن قسم ازدیانت که مبدأ عالی دارد، مبدأش همان ما یه دانشی است که در جانوران غریزه و در انسان عقل را به وجود می آورد از آن ما به دانش در انسان قوه اشراقی به ودیعه گذاشته شده که درعموم به حال ضعف رابهام و محراست ، ولی ممکن است که فوت و کمال یابد تا آنجا که شخص متوجه شود که آن اصل اصیل در او نفوذ دارد . مانند آتشی که در آهن نفوذ و آن را سرخ می کند به عبارت دیگر اتصال خود را به مبدأ در می یابد و آتش عشق در او افروخته میشود، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان می گردد ، هم علاقه اش از جزئیات سلب شده به طور کلی به حیات تعلق می گیرد، و می گوید : «عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست.»