کاری را کرد که برای ادراك زمان کردیم ، یعنی نفس حرکت را در ذهن بیاوریم نه سکونهای متوالى ومقارنة متحرك را با نقاط مختلف ازممبر او، و در واقع برای اینکه حقیقت حرکت را ادراک کنیم باید آن را قیاس به نفس خود بکنیم ، و حرکت اشیاء را به جریان دائمی احوال نفس بسنجیم که ، تغییرات استمراری او البته به جای خود میباشد .
پس میان حرکت حقیقی وزمان مشابهت تام هست ، بلکه هر دو يك چيز است یعنی استمرار در تغییر است ، و به بیانی که کردیم حقیقت نفی نیز همانست.
تشخیصی که در امر زمان ظاهری وزمان حقیقی و همچنین حرکت ظاهری وحرکت حقیقی کردیم . درباره نفس و خودآگاهی او نیز می توان کرد ، به این معنی که نفس ظاهری دارد و باطنی یا حقیقتی ظاهرش آنست که زمان و حرکت ظاهری را ادراك مـی کند و کمیت می انگارد به اعتبار اینکه آنها را با مکان و بعد مقرون می سازد، و باطن وحقيقتش آنست که استمرار را درك مي كند و این مطلب روشن تر خواهد شد به اینکه وارد بحث حقیقت علم آنچنان که برگسن در نظر دارد بشویم.
***
خوانندگان این کتاب بخوبی می دانند که انسان يك قوة حس دارد ويك قوه عقل ، ومکرر گفته شده است که جزئیات یعنی امـور مادی را به حس ادراك می کند که ازین رو آنها را محسوسات می گویند و کلیات را که به حس در نمی آیند به عقل در می یابد ، و از این رو آنها را معقولات می نامند .
احساساتی را که حواس از مادیات در می یابند ، خواه مطابق با واقع باشد خواه نباشد ، به حقیقت می توان مدرکات نامید ، وعملش را می توان ادراك دانست ، زیرا که از تأثیراتی که به واسطه اشياء مادی برحواس وارد می آید به راستی چیزی دستگیر نفس میشود . و نفس از آنها متأثر می گردد و از آنجهت حالتی غیر از حالت پیشین