خواهد خواند . اما چون به انسان می رسیم تقریبا همه اعمال او را اختیاری می یابیم، و آنچه از کارهای او می توانیم تحت قاعده در آوریم و پیش بینی کنیم نسبت به آنچه حمل به اتفاق کنیم ، بسیار کم است اینست که ، می توانیم حکم کنیم که انسان افرادش فاعل مختار است وحيوان اختیارش نوعی وجمعی است ، ونبات اختیارش بسیار ضعیف است وجماد هیچ اختیار ندارد.
به عبارت دیگر ، امور اختیاری یعنی اموری که برای شخص ناظر اتفاقی است و قاعده ندارد ، و نمی تواند پیش بینی کند مربوط به آن چیزی است که نفس می خوانند وهرچه مرتبه نفس بالاتر باشد اختیارش افزونشر است ، و اعمالش از کلیت دور تر و به شخصیت نزدیکتر ، یعنی نسبت به قانون جبر مستقل تر است تا آنجا که انسان هر فردش نوعی است و حکم خاص دارد و اختیارش از همه بیشتر است .
از اینها همه بدیعتر نتیجه آخری است که بوترو از این مطالعات گرفته است و آن اینست که ، قوانین طبیعت اموری نیستند که درحد دات خود واجب و ضروری باشند به این معنی که در می یابیم و می توانیم بگوئیم : اصل در جهان حرکت و تغیر است ، ولیکن تغیر همین که جاری شد و تکرار یافت عادت میشود ، و این عادت است که از آنها تعبیر به قوانین می کنیم مثل اینکه ، آب رودخانه که جاری میشود . در آغاز مجرای معینی ندارد همین که چندی جریان یافت برای خود مجری و ستر تشکیل میدهد ، و از آن به بعد در آن مجری سیر می کند ، و آن مجری برای حرکت او قـاعده وقـانون میشود پس همچنانکه رودخانه برای جریان آب وجود واجبی نیست، یعنی در آغاز نبوده و بعد ساخته شده ، و نیز اینجا که هست وجـودش حتمى وواجب نيستر وممکن بود مجرای دیگری برای خود بسازد، امور طبیعت هم جریانش بر طبق قوانين معین ضروری و واجب نیست ، در آغاز نبوده و کم کم بر حسب عادت چنین مقرر گردیده است.
اینست آن معنی که بوترو به این عبارت ادا می کند که ، قوانین