ر برخی معتقد به مختار بودن انسان بوده انده ر بعضی گفته اند ، امر میانه این دو می باشد .
اما أهل فلسفة وعلم می گویند ، ما ناچاریم رابطه علت ومعلول را واجب بدانیم ، یعنی هیچ امری بی علت واقع نمی شود ، و چون علت موجود باشد وجود معلول واجب است ، پس عمل انسان هـم بی علت نمیشود ، وحتی وقتی که اراده بر عملی می کند اراده اش ی مسلول علتی است ، و سلسلة علتها پیوسته است ، و در اختیار انسان نیست ، پس اعمالش موجب است و چگونه ممکن است در اراده مختار باشد ، و در این صورت به مردم تکلیف کردن که حسن اخلاق و درستی کردار داشته باشید چه مورد دارد؟ و انسان را مسئول اعمال ناشایسته خود دانستن مبنی برچه اساسی است ؟ از آنطرف برحسب وجـدان نمی توان گفت : انسان بکلی بی اختیار است ، و هیچ حرجی بر او نیست ، واكثر فيلسوفان انسان را فاعل مختار دانسته اند.
اینست یکی از مشکلات حکمت که هر کس در آن باب نظری اتخاذ کرده ، ووجهی اختیار نموده است، و در این کتاب ما بارها در ضمن بیان عقاید حکما به این مطلب اشاره کرده ایم .
الفرد فویه از آنجا که پرورد: این دوره و اهل علم بود ، نمی توانست منکر وجوب رابطه علت و معلول شود ، از آنطرف مذاق و مشربش متمایل به روحانیت بود ، وطبعش از مادیتی که بعضی از أهل علم به آن می گرایند بیزار ، و دلش به مختـار بـودن انسان گواهی میداد.
ر نیز چنانکه اشاره کردیم ، وخود او در نگارشهایش تصریح کرده است : استاد حقیقی او در فلسفه افلاطون بوده و ذهن او با مثل افلاطونی انس کامل داشته است ، و نیز مـذاقش را گفتیم ، این ا در فلسفه در هیچ امر نظر را یکطرفی نباید قرار داد ، و بود که آراء مختلف را باید جمع کرد و با یکدیگر سازگار ساخت .
پس در امر جبر واختيار نظرش این شد که ، نباید عنوان مسئله را این قسم کرد که بگوئیم انسان مختار است، یا بگوئیم مجبور است.