انسان میسر نیست . چهارم : مذهب اهل باطن[۱] یعنی کسانی که میان نفي وخدا رابطه ای مستقیم قائلند ، و برای درک حقایق واسطه عقلی و استدلالی را واجب نمیداند ، وذوق و گواهی دل را کافی می پندارند ، و این مذاهب هيجيك به تنهایی تمام و درست نیست ، وهیچکدام را هم مطلقا باطل نمی توان دانست ، و باید از هر يك از آنها حق را گرفت و باطل را انداخت ، و این عمل را ما پیش ازین التقاط خوانده ایم ، واگر بخواهیم فارسی بگوئیم شاید گل چینی مناسب باشد ، و بطور کلی می توان گفت : تمایل او به جمع آرا و سازش دادن آنها با یکدیگر بود .
بنا بر این عقیده که تا يك اندازه حق هم هست ، ویکتور کوزن به نتایج فلسفه اهمیت بسیار میداد ، بلکه آن را جزء لاينفك فلسفه می انگاشت ، و درمیان فرانسویان اورا بنیـاد کننده تاریخ فلسفه دانسته اند .
گل چینی ویکتور کوزن در فلسفه بیشتر از حکمای فرانسه و آلمان و اسکاتلند بود.روانشناسی را مبدا فلسفه روسیله برای رسیدن به حکمت ملیا می دانست به مشاهده و تفكيك امور از یکدیگر و قياس عقلی ، ولیکن در گل چینی مسلك معيني را هم از دست نمی داد ر آن تجرد نفس بود که اروپائیان فلسفه روحی میخوانند[۲] (در مقابل فلسفۂ مادی)[۳] .
در روانشناسی عقیده اش این بود که قوای انسان تنها حس و اراده نیست و قوه سومی هم در کار است که عقل است ، و عقل اصولی دارد و آنها را در موادی که از دوقوه دیگر به دست می آید بکار می برد اصول عمده عقلی یکی اصل عليت[۴] و یکی، اصل جوهریت[۵] پس هر گاه این دراصل را به معلومات درونی ارادی تطبیق می کنیم