منطق هگل
دانسته شد که منطق هگل بیان استخراج مقولات، یعنی معقولات دومین است به این وجه که ساده ترین و بدوی ترین وعام ترین و کلی ترین مفهومات را که پست ترین و کم معنی ترین آنها است بگیریم و به سلوك عقلی که وصف کردیم ، مقولات اخص و بالاتر و پرمعنیتر را يك يك استخراج کنیم تا به اعلی مرتبه برسیم .
آن مفهوم اعم بدوی همان وجود بحت و هستی صرف است[۱] که هیچگونه وصفی و تعینی برای آن نگیریم ، و روشن است که این مفهوم کممعنیترین مفهوماتست ، زیرا که به طور مطلق می گوئیم «هست»، اما چیست ؟ و کجاست ؟ و چگونه است ؟ معلوم نمی کنیم. و نخستين مفهومات است ؛ چون تصور او متضمن تصور هیچ مفهوم دیگر نیست.
نیز روشن است که تصور هستی صرف فقط انتزاع ذهن ما است. ومفهومی است که مصداق خارجی ندارد، یعنی هیچ چیز نیست . پس می توان گفت عدم است[۲] و به این بیان وجود و عدم در حالی که متباينند و این نه آنی دارند ، عین یکدیگرند و اینهمانی دارند .
بس عقل جمع وجود و عدم ، یعنی دو متقابل را که گمان می رفت ممتنع است تصدیق می کند ، ولیکن در عین تصدیق کردن آنها را انتزاعی می یابد ، و نمی تواند قبول کند که متحققند ، و پس از آنکه وجود را بر نهاد ، یعنی عمل به اثبات کرد ، و عدم را برابر نهاد، يعني عمل به نفی نمود ، برای رهایی از جمع دو متقابل آن دو را با هم می نهد و مقوله «شدن»[۳] را از آن درمی آورد ، که شدن