گفته اند .
***
هگل مذاهب همه حکمای پیشین را حق می داند ومی گوید اختلاف آنها در اعتباراتی است که در نظر گرفته اند ، وفلسفة من شامل و جامع همه آن تعلیمات است . وحق اینست که چون فلسفه او را درست دریا بیم ، می بینیم در اینکه وجود واحـد است ، مـوافق برمانیدس است ، و در اینکه مدار امر جهان بودن نیست بلکه شدن است ، با هرقليطوس همرای است ؛ و در اینکه هستی حقیقی معقول است پیرو افلاطون است ، ودر باب وجود وعدم ، وقوه وفعل و فاعل وغایت ، راینکه هستی مطلق همان غايت غايات، وصورت سوروعقل عقول است ، ارسطو را تصدیق دارد. و مانند اسپینوزا وحدت جودی است . در حالی که شاگرد کانت است ، و به وجهی هم مشرب رفقـای خود یعنی فیخته وشلينك مي باشد . و با اینهمه فلسفه اش بدیع است، و باهريك از پیشینیان اختلافات هم دارد ، و عجب اینکه بعضی از پیروانش درباره او غلو کرده و او را از بزرگترین فیلسوفان شمرده، و تعلیمانش را آخرین مرحله حکمت پنداشته اند . و بعضی از مخالفانش بکلی منکر او شده وسخنانش را بیمعنی دانسته اند، اما حق اینست که از افراط و تفریط هر دو بر کنار باید بود ، و میانه روی را از دست نباید داد ، و تصدیق باید کرد که تحقیقات هگل بسیار پرمعنی وقابل توجه است ، ولیکن نقص و خطا هم فراوان دارد و چنانکه مکرر خاطرنشان کرده ایم ، نمی توان امیدوار که به این زودیها فلسفه کامل به دست آید و معمای جهان گشوده شود. باری یکی از اموری که سبب شده است که قل نه هگل به دشواری فهمیده میشودهمین است که شامل وجامع همه فلسفههای پیشین است، ر ناظر بر آنها است ، نه اینکه از هر کس چیزی گرفته و مرقمی از برچیده های خود ساخته باشد، چه در آن صورت فهمش دشوار نمیبود بلکه به این وجه که دریافتهای حکمای پیشین را در بوته فکر خود گداخته وورزیده ، ومعجون خاصی ساخته که بسیار در هم و پیچیده است ، و آنچه ما یه مزید اشکال میشود اینست که : در تعبیر مطالب و