فهم وعقل[۱] می گوئیم ، و آن کلیات را علم يا معلوم و تصور ومفهوم ومفعول[۲] می نامیم.
حکمای اروپا که به نکته سنجی پرداختند ، و در این باب دقیق شدند تحقیقاتشان به فلسفه نقادي كانت منتهی گردید ، که روشن کرد که ما ازجهان و موجودات آن هیچ خبری نداریم جـز تصورات و مفهوماتی که ذهن ما خود می سازد ، به شرحی که در جلد دوم این کتاب باز نمودیم ، و به این وجه روشن شد که می توان گفت : عاقل ومعقول وعالم ومعلوم یکی است ، و بنابراین می توان به علم اعتماد کرد ، در هر حال نظر به این بیان چنانکه اشاره کردیم می توان گفت : كانت اصالت تصوری[۳] است (با اصالت علم یا اصالت معقول) زیرا مطابق بیان اوعوارض و حوادث که عقل ما به ادراك آنها قادر است ، جز تصوراتی که همان عقل آنها را میسازد ( علـم ) چیزی نیستند ، و ذرات جوهری که محل و مبنای آن عوارضند ، و وجـود مطلقند ، ( که به فارسی می توانیم خود هستی بگوئیم) عقلما به ادراك آنها دسترس ندارد
در ضمن بيان فلسفة كانت به این فقره هم اشاره کردیم ، که كانت از اصالت تصور آبا دارد ، و این بنا بر آن بود که معنی اصالت تصور را چنین بدانیم ، که غیر از تصورات ذهنی ما چیزی در جهان وجود ندارد، چنان که «بر کلی، به وجهی و «هیوم» به وجه دیگر همین اعتقاد را داشتند . تبری کانت از اصالت تصور برای این بود که گمان نبرند نتيجه مذهب او این می شود که : در عالم حقیقتی نیست، زیرا این مذهب سوفسطائیان است.
سپس تصرفی که فیخته در فلسفه كانت به عمل آورد ، اگر درست توجه بفرمائید مذهب أصالت تصور را تأیید و تکمیل کرد ، زیرا او مدعی است که غیر از ذهن ( یا نفس يا عقل) و تصورات او حقیقتی نیست ، حقیقت و وجود مطلق و خود هستی همانا درون ذات است ، وبرون