توای الکتریسته و مغناطیس و خواصشان و عجایبی که از آنها سر میزند نیز فکر اهل فضل را مشغول ساخته بود . شلينك همين كه يك اندازه به این امور آشناشد ، شوری پیدا کرد و ذوق فلسفی اش او را بر آن داشت که بنا بر این معلومات ، يك فلسفة طبیعی بسازد . البته آن معلومات هنوز بسیار ناقص بود، و اکنون هم که یکصد و چهل سال از آن زمان گذشته و بسی چیز های دیگر مکشوف شده است ، باز معلومات به جایی نرسیده که فلسفه بر بنیادی استوار گذاشته شود ، و بنا براین بسیاری از رایهایی که شلينك در فلسفه طبیعت اظهار داشته غلط است ، و قابل اعتنا نیست ، مانند اینکه ، چون مغناطيس طبيعي نوعی از آهن است ، نظر به اهمیتی که برای مغناطیسی تصور کرده بود آهن را عنصر اصلی دانسته ، وهمه اجسامرا تحولات آهن پنداشته است . در حقیقت در این فلسفه شاينك همان اشتباهی را کرده است که برای حکمای قدیم دست داده بود ، که با معلومات ناقص آن زمان خواسته بودند به خیالبافی سراسر جهان را در قالب فلسفه بریزند، جز اینکه در آن عصر چشمها بازتر وسير ترقي علوم سریعتر بود ، وخیالبافیهای علينك، منشا اثر نشد ، و اهمیت آن حکیم به این خیالبافیها نیست و آنچه محل توجه است نوع فکرو روش او در فلسفه ، واشراقاتی است که برای اردست داده، و تحقیقاتی است که در فلسفه زمان خود نموده، و او نیز مانند فیخته به وجه دیگر به وحدت وجود رسیده است ، و آن جمله را نمی توان پر سرسری گرفت ، و سزاوار است که اندکی رفت صرف آن کنیم .
***
پیش از آنکه به بیان فلسفة شلينك بپردازیم، لازم می دانیم خاطر خوانندگان را آگاه سازیم که در زبانهای اروپائی دو لفظ هست که به ممانی چند استعمال می شود ، و در آن معانی باید دقت نام به عمل آید ، ومخصوصاً در ترجمه کار مشکل می شود از آن رو که ما هم الفاظی برای آنها بکار می بریم که مورد استعما لكان مختلف است .