واسطه آن قوا ادراك امور می کند و آن امور بعضی محسوساند[۱] یعنی انسان به حس[۲] و به توسط آلات حساسه آنها را در می یابد ، و بعضی محسوس نیستند بلکه معقولاند[۳] یعنی به وسیله قوه دیگری که آن را عقل[۴] می نامند به آنها پی برده میشود، و اموری که علم به آنها تعلق می گیرد بعضی ذوات وجوهرند[۵] یعنی به خود موجودند و بعضی حالات و ظهورات و عوارضند[۶] که وجودشان بسته به ذرات است . کم کم به این فقره توجه پیدا شد که آیا مدركات ما منشاء صحیح دارد و با حقیقت مطابق است ؟ و آیا می توانیم مطمئن باشیم که آنچه ازذوات و عوارض درك می کنیم همین است ، وجز این نیست پس بعضی تشكيك كردند بلکه منکر شدند ، و آنها را سوفسطائی و شكاك[۷] ناميديم ، وشاید بهتر این باشد که «اصحاب شك، بگوئیم و لیکن اکثر برصحت مدرکات اطمینان کردند و آنان را جزمی[۸] خواندیم ، جزاینکه بعضی از جزمیان فقط مدرکات حس و تجربه را معتبر شمردند و ایشان را «اصحاب حس و تجربه»[۹] گفتیم و بعضی تنها معقولات راحق دانستند و آنها را «اصحاب عقل»[۱۰] خواندیم. واكثر حس و عقل هردو ، یعنی هريك را در مقام خود معتبر گفتند ر این گروه راهم می توان به « اصحاب عقل، ملحق دانست.
چون نوبت به دانشمندان اروپای جدید رسید باز این مسئله از نو مطرح شد ، چنانکه دکارت فرانسوی ابتدا بنارا بر تشكيك مطلق و تفتيش از حقیقت امر گذاشت و سرانجام به طریقی که در بیان تحقیقات او شرح داده ایم[۱۱] باز به آن نتیجه رسید که انسان نفسی