كانت اینست که عقل در قوه دارد ، یکی آنکه جزئیاتی را که به حسر تجریه به ادراك انسان در آمده ، در تحت کلیات درمی آورد ، و از آنها مفهومات می سازد و آن مفهومات را به صورت موضوع و محمول در آورده ، محمولات را بر موضوعات بار کرده در تجربیات خود حکم می کند وقياسات برهانی ترتیب می دهـد ، راین قوه را عقـل نظری می نامند ، وابن قوه نظری جز در عوارض وحادثات حکمی نمی تواند بکند ، و ذرات و معقولات حقیقی را فقط می تواند فرض کند ومحتمل بداند و دستش به ادراك و اثبات آنها نمی رسد ، زیرا آنچه ادراك میشود به وسیله حواس است ، و آنها عوارض ذواتند نه خود ذوات ، وعقل نظری هر برهانی اقامه می کند ، چه قیاس باشد چه استقراء و خواه برهان انی باشد خواه لمی ، در مفهومات و معقولاتی است که منشاء ومبدأ آنها حس است . و حس تنها به عوارض تعلق می گیرد ، و ذرات را در نمی یابد و عقل نظری هروقت به ذوات می پردازد ، خواه ذرات مادی باشند خواه مجرد ، دستش تهی است ، و بنابراین احکام و قیاسات وبراهينش لفاظی وخیال بافی است ، و ادراك حقيقي نیست وغلط و متناقض در می آید ، و از این سبب است که نظرها در آن احکام مختلف میشود گروهی می پذیرند و جماعتی انکار می کنند، و بنابراین فلسفه اولی در آن قسمت که راجع به ذرات است چه مادی وچه مجرد استوار نیست ، و علمیت ندارد و فقط در عوارض وحادثات می توان فلسفه علمی ساخت که در آنها عالم ومعلوم متحدند ، وادراك حقیقت دارد اعم از اینکه با واقع نفس الامر مطابق باشد یا نباشد ر این فلسفه علمی همان است که کانت گمان کرده بود به نقادی عقل نظری راهش را به دست آورده است ، و در پی تدوین آن بود ومجالك را نیافت.
قوه دیگر عقل آنست که انسان به واسطه اواموری را به وجدان غير حسی ادراك ميكند و آنها ذواتند نه عوارض ، مثل أدراك نفس خود وادراك مختار بودن نفس در اعمال خویش که منتهی به اعتقاد به بقای نفس ووجود ذات پروردگار میشود ، و این قوم را عقل عملی