اطاعت نکنی چنان که بسیار اتفاق می افتد که نمی کنی ، وهمین فقره شاهد است بر این که انسان اراده دارد[۱] وهمین توانائی انسان بر پیروی اوامر عقل مختار بودن اراست ، و آن وقت که اطاعت امر عقل نمی کند آزادی خود را از دست داده و مقهور طبع ، یعنی عوارض وحادثات شده و خود را گرفتا، موجبات، خارجی ساخته و به قول معروف نفس پروری کرده وشخصیت انفرادی خود را منظور داشته است . ولیکن هنگامی که طبع فرمان عقل را می برد و از شخصیت صرف نظر کرده عمل خود را با قاعده کلی منطبق میسازد ،مأموریت ومختاریت یکی میشود و امر وآمر ومأمور در وجود در وجود انسان اتحاد می یابد ومنشأ و حس تکلیف ، چنان که گفتیم ، احترامی است که شخص نسبت به وجود انسان دارد ، و در می یابد که او با دیگران برابر است : ودیگران هم از نوع ارهستند ، وهر کس این حس را ندارد انسان نیست ومعنی انسانیت را نفهمیده است و در نیافته است که اگر همه تابع حکم کلی یعنی دستور عقل عملی که اراده خیر بر ادای تکلیف است بشوند : همه محکوم حکم خود یعنی آزاد خواهند بود ، وغايات مطلق استقرار خواهد یافت وهیئت اجتماعيه مديناً فاضله خواهد شد.
بیان دیگر ازهمین مطلب اینست که چون بشريت وانسانیت را در نظر می گیریم می بینیم ، حقیقت انسانيت عقل است و طبیعت بشریت عارضه او است انسانیت از معقولات است و بشریت از محسوسات و
- ↑ اروپائیان اختیار واضطرار را به volonté منتسب می کنند که ما اراده می گوئیم ، ووقتی که می خواهند بگویند آیا اعمال انسان اختیاری است با موجب است ؟ می گویند آیا اراده انسان آزاد است یا مجبور است ، ولیکن ما نمی توانیم این قسم تعبیر کنیم ، زیرا ما اراده را ناشی از قدرت و اختیار میدانیم و اگر بخواهیم به تعبیر اروپایی نزديك شويم ، باید بگوییم آیا انسان اراده دارد یا ندارد، و چون مطلب را به این عبارت در آوردیم درستی گفته كانت روشن میشود که می گوید و اراده داشتن انسان برهان لازم ندارد .