چگونه می توان گفت : انسان فاعل مختار است ؟ و نتیجه این می شود که انسان مسئولیتی در اعمال خود ندارد.
بعضی هم حد وسط میان این دو عقیده را دارند و انسان را نه بکلی مجبور و نه یکسره مختار میدانند.
عقيدة كانت اینست که انسان مختار است ، و حـاصل تحقيقاتش که بسیار پیچیده و معقد ومفصل است اینست که این مطلب باستدلال و برهان حاجت ندارد ، و اصلا برهان بر نمی دارد ، و از مسائلی است که عقل نظری در آن عاجز است ، اما فطرت بر آن حکم می کند ، و هر کس درست تأمل نماید در می یابد که مکلف است و بر ادای تکلیف توانا می باشد و اگر توانا نبود خود را مکلف نمی دید و مجبوریت خویش را در می یافت ، زیرا بسا میشود که انسان پیروی از امر عقل می کند با آنکه با تمایل طبع منافی است؛ پس اگر مختار نبود نمی توانست از آن پیروی کند .
این مسئله چنانکه گفتیم دلیل و برهان ندارد و نمی خواهد . اما بیانش به این وجه است که البته امور طبیعت تابع قوانین حتمی است . و قاعدهٔ ترتب معلول بر علت به طور وجوب در آنها جاری است. سنگی که از بلندی رها شود به مقتضای قوهٔ ثقل مجبور است که فرود آید و اگر مانع نداشته باشد نمی تواند نیاید. اما این وجوب در عوارض و حادثات است و ما از امور طبیعت جز عوارض و حادثات چیزی در نمی یابیم چنان که در نقادی عقل مطلق نظری به درستی معلوم شد . اما همین عقل مطلق چون جنبۀ نظری را رها کرد و به جنبهٔ عملی گرائید بدون دلیل و برهان به بداهت حکم می کند که انسان یکسره تابع امور طبیعت نیست ، و در نفس او غیر از عوارض و حادثات هم چیزی هست و آن چیز همان عقل عملی است که منشأ قانون اخلاقی میشود ، و عقل نظری اگرچه از درك اين حقیقت عاجز شد و از اثبات آن نیز باز ماند، منکر هم نتوانست بشود؛ چنانکه در مبحث تنازع
احکام در میان تنازع سوم و چهارم[۱] دیدیم که عقل نظری تجویز
- ↑ رجوع کنید به صفحه ۲۳۴ و ۲۳۵ همین کتاب.