«نقادی عقل مطلق»[۱] نام دارد، منتشر ساخت . و در این هنگام پنجاه وهفت سال از عمر او گذشته بود.
***
پیش از آن که به بیان فلسفه كانت بپردازیم ، باز یاد آوری می کنیم : که از آغاز سده هفدهم میلادی که در اروپا حکمت به مرحلة تجدد در آمد ، تحقیقات فلسفی در در خط مخالف سیر کرد . یکی آن که دکارت سررشته اش را به دست داده بود ، و مالبرانش و اسپینوزا و لایبنیتس وهم مشریان ایشان همان را دنبال کردند ، و در عین اینکه از جهاتی فلسفه را منقلب نمودند مشرب افلاطون و ارسطو را هم از دست ندادند . که آنان بنابر این داشتند ، که تعقل را تنها وسیله معرفت بدانند و آن چه را که عقل پذیرفت ، با حقیقت مطابق انگارند ، و در این روش علم واقعی همان فلسفه اولی می شود که در اروپا نظر به یادگاری که از ارسطو مانـده آن را همواره ما بعدالطبیعه[۲] خوانده اند ، و اهل این علم حقایق را تنها به استنباط عقلی معلوم میسازند . خط سیر دیگر آن بود که حکمای انگلیس اختیار کردند و پس از فرانسیس بیکن سررشته آن را لاك به دست داد ، وهیوم به کمال رسانید ، و بنای آن بر این بود که علم برای انسان تنها به حس یعنی به تجربه حاصل می شود ، و تعقل به تنهایی مجهولی را معلوم نمی کند ، و از این رو انسان به معرفت حقایق و کنه ذات چیزها نمی تواند برسد و فقط عوارضی در می یابد که به مطابق بودن آن ها با حقیقت نمی توان یقین کرد ، و آن چه ادراك ميشود جز نمایشهایی که به حواس درمی آید چیزی نیست، و در هر صورت معلوم مفید همانست که به وسیله حس و تجربه به دست می آید، یعنی علم طبیعی و بنا بر این فلسفه اولی بحثی بیحاصل است.