پرش به محتوا

برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بکلی بی خبر است ، پس کلی به بینی او نزديك مي کنيم ، بوی گل را احساس می کند، اما چون هیچ چیز دیگر ادراك نكرده است ؛ نه از خود خبر دارد نه از ماسوای خود ، تنها چیزی که در وجدان ارهت بوی آن گل است . آنچه همه کس « من » می گوید برای او همان بر است و بس ، و چون جز آن بر چیزی به درا که او نرسیده بو ذهن او فقط مشغول به آن است . بنابر این برای او توجه به آن حس حاصل میشود ، پس ، بر احساس توجه ضمیمه شد که یکی از اعمال نفس است.

پس از آن گلی دیگر به بینی او نزديك مى تنيم . چون بوی این گل با گل پیش تفاوت دارد ، وچون از گل پیشین هنوز چیزی به یاد دارد ، طبعاً مقايسه وسنجش و تمیز برای او دست می دهد که آن نیز از اعمال نفس است ، ومشابهت و اختلاف را در می یابد و این اعمال چون مکررشد تفکر است . کم کم درمیان بوهایی که به مشامش مي رسد بعضی او را خوش می آید و بعضی را نا خوش می یابد ، پس . لذت والم أدراك مي كند ، و تکرار این احوال سرانجام آرزوی بری خوش و آزردگی از بوی ناخوش برای او می آورد ، و خواهانی و ناخواها نیو شهوت وغضب واراده تولید می کند، وچون این احساسات پی در پی روی داد دارای تصور و تصدیق و قوه انتزاع می شود .از مکرر شدن احساسات مشابه وقوة انتزاع تصور نوع ومفهوم کلی برای او پیش می آید و تعقل می کند و مجموع احساساتی که در ذهن او حاضرند با احساساتی که غایبند و از آنها یاد می کند ؛ نفی او را تشکیل می دهند، و خود را در می یابد . زیرا که خود یعنی نفس هما نا عبارت است از ادراك آنچه حاضر است ، و به یادداشتن آنچه وغایب شده است .

همه این قوی و اعمال ذهنی در آن مجسمه فقط به واسطه حس شامه حاصل شد. پس حس ذائقه وسامعه و باصره هم که بر آن مزیدشد این قوى بسط وقوت می یابد ، و نفس عظمت می گیرد، ولیکن با این همه آن مجسمه هنوز نه به اشیاء خارجی علم دارند نه به تن خود، یعنی


–۱۸۹–