د برخلاف عقل خود یا حکم تو گناهی کرده ام ، از زندگی گذشته ناخشنود خواهم بود ، اما از آینده آسوده ام چون همین که من گناه خود را تصدیق کردم تو از آن می گذری . در این دنیا از تو چیزی نمیخواهم زیرا آنچه باید بشود اگر تو نیستی به طبیعت و اگر تو هستی به حکم تو میشود . اگر عالم دیگری هست آنجا از تر امید پاداش دارم ، هرچند در این عالم آنچه کرده ام برای خود کرده ام . اگر از پی نیکی بروم باری نبرده ام را گر بدی کنم از تو عامل بوده ام . خواه ترا موجود بدانم خواه ندانم حقیقت و فضیلت را دوست می دارم و از دروغ و نابکاری بیزارم . چنینم که هستم خواه پاره ای از ماده واجب وجاوید باشم، خواه مخلوق تو باشم. اما اگر نیکوکار ومهربانم ، ابناء نوعم را چه تفاوت که به تصادف نیکو افتاده ام و به اخیتار خود نیکی کرده ام یا فضل ورحمت تو شامل حالم، بوده است.
***
چندتن دیگر از اصحاب دایرة المعارف باهم مشربان آنها هستند که گاهی آنان را هم از فیلسوفان می خوانند، ولیکن حق اینست که جز مخالفت شدید بادیانت ، و تعصب در مادیت و انگار روحانیت و حتی نفی صانع حیثیتی ندارند از این جمله کسانی که نام برده میشوند يكي «لامتری»[۱] است که بردکارت بحث داشت که چرا انسان راهم مانند حیوانات ماشین نپنداشته است ؛ دیگر «هلباك»[۲] که حرکت را ذاتی جسم می دانست ومحرك قائل نبود وحتى قوة جاذبه را هم انگار داشت . دیگر هلوسیوس»[۳] که جوانمرد و نیکوکار بود . اما برخلاف روش فطری خود اصول اخلاقی را مبتنی بر نفع شخصی و خود پسندی می دانست و درباره این جماعت بیش از این صرف وقت روا نیست .