مردم در حال طبیعی تفاوتهایی با هم دارند . اما آن تفاوتها طبيعي است ، ومضر به حال ایشان نیست . انسان طبيعي نيك و آزاد و خوش است ، انسان اجتماعی بد وبنده و ناخوش میشود ، زیرا که در حال طبیعی ذهن انسان فقط مشغول به دو چیز است ؛ یکی حفظ وجود خود ، و یکی دلسوزی برحال دیگران . اما حفظ وجود برای ار آسان است چون حوائجش بسیار کم است، معاش خود را به سهولت فراهم می کند ، وجون مزاجش سالم است درد ندارد ، و از درمان بی نیاز است ، فکر و اندیشه به خاطر او راه نمی یابد ، و اعمال و حرکاتش از روی فطرت و طبیعت است. واما نسبت به دیگران داعی ندارد که بدخواه باشد ، در زندگانی وحشیگری هم با آنکه حال طبیعی نیست چون زیاد از طبیعت دور نشده هنوز فساد کم است . همین که انسان با ابناء نوع مجتمع گردید و مدنی شد یعنی بنا براین شد که افراد به یکدیگر یاوری کنند و همکاری داشته باشند ، حکایت من و تو میشود و مسئله مال من ومال توپیش می آید . حرص و طمع مورد بروز پیدا می کند و توانگری و درویشی رخ می نماید ، کار کردن لازم می شود و کارگری و کار فرمانی پیش می آید . پس ، البته مردم باهم سازش نخواهند داشت ، جنگ و نزاع در می گیرد و به داود و قانون و آمر و مأمور و نظامات و حکومت و سلطنت و کلیه لوازم مدنیت حاجت می افتد ، و انسان فکر و اندیشه به کار می برد و حیله وچاره برای کار می یابد ، علم وصنعت اختراع می کند ، و هرچه در این راه پیشتر می رود از خود یعنی از طبیعت دور تر میشود ، و در فاد بیشتر غوطه ور می گردد ، و تمدن که نعمتی گرانبها به نظر می آید مصيبت وماية بدبختی یافته میشود.
پیداست که این عقاید با افکار دانشمندان آن عصر که شوروشرقی تمام نسبت به علم ومعرفت و تمدن دریافته ، و وسایل ترقی آن را می جستند ، چه اندازه منافات داشته است . ولتر که بکلی با این حرفها مخالف بود پس از خواندن گفتار روسو با شیوه استهزائی ک مخصوص او است به او نامـه نوشته می گوید : « حقایقی که شما بر مردم ظاهر می فرمایید خواهند پسندید اماعمل نخواهند کرد. زشتی کمدن انسانی را که ما از نادانی پناه گاه خود دانسته ایم، بهتر