نکرده باشیم ، رابطه علت و معلول را بـه قـاعد: عقلی دریابیم ، و تجربه هم فقط معلوم می کند که فلان امر همیشه دنبال فلان امر دیگر است ، اما اینکه چرا این درامر دنبال یکدیگراند معلوم نمیشود. علتها سرانجام به قوه و نیرو ومانند آن منتهی می گردد. اماما از این امور هیچگونه ادراکی نداریم ، مگر اینکه قیاس به اراده و به قوه درونی نفس خود بکنیم ، آن هم جز تعاقب امور چیزی نیست ، و علم ها بر آن قوه به تجربه است ، و با علم به قوای خارج از نفس تفاوتی ندارد . ودلیل براینکه رابطه علت ومعلول ضروری نیست این است که چون امری را دنبال امر دیگر می بینیم ، نخستین بـار حمل بـر تصادف می کنیم ، چون مکرر شد میان آنها مقارنه می یابیم ، وحكم به رابطه علت نمی کنیم ؛ مگر پس از آن که تکرار امر چنان شود که تخلف را ممکن نپنداریم . به عبارت دیگر : حکم به رابطه علیت نتیجه عادتی است که برای ما حاصل میشود ، ازاینکه همواره امری را همراه امر دیگر به بینیم ، واین عادت اعتقاد را به اینکه در امر لازم وملزوم یکدیگرند ، در ذهن راسخ میسازد ، پس درواقع منشأ صور علیت هم در ذهن انسان همان قوه خیال است ، زیرا که اساسا قوه خیال در ایجاد اعتقاد ورسوخ آن در ذهن مـدخلیت تام دارد ، چون که اعتقاد نتیجه قوت یافتن تصور است در ذهن به واسطه تأییدی که تأثر از او می کند به قوه خیال ، وهرچه تأثر بیشتر مکرر شود چنان که عادت دست دهد ، تصور بیشتر قوت می یابد[۱].
***
در مسائل مربوط به الهیات و عقاید دینی هم هیوم همان قسم تحقیقات نموده است ، در باب نفس مثلا تحقیق می کند که گفته اند: مجرد است چون واحد است و تقسیم پذیر نیست وحال آنکه واحد بودنش را معلوم کردیم ازچه قرار است ، تقسیم ناپذیر بودنش هم چگونه میشود ، در صورتی که ادراك بعد را می کند ، و بعد که کمیت
- ↑ به همین جهت است که ارباب ديانات برای راسخ کردن عقاید در اذهان عامه به نمایش محسوسات فراوان مـوجبات كثرت تأثر آن ها را فراهم می سازند.