و مخصوص به خود داشته باشد نیست. البته دانشمندان در آن قوم بسیار بودهاند، و بعضی از آنها از جهاتی کمال اهمیت و برجستگی را دارند، اما در فلسفه مبتکر رأی و نظر مهمی نیستند.
نخستین کسی از این گروه که باید یاد کنیم «کاساندی»[۱] نام دارد، و او معاصر دکارت و چهار پنج سال هم بر او مقدم بوده است، و از کسانی است که در سرنگون کردن فلسفهٔ اسکولاستیک کوشیده است، اما اگر با ارسطو مخالف بوده با دکارت هم چندان موافقت نداشته، و از اشخاصی است که بر او اعتراضات مفصل کرده است، در مذاق فلسفی بیشتر متمایل به ابیقور و ذیمقراطیس بوده است.
دیگر «بسوئه»[۲] کشیش والامقام، که در سخنوری منبری و فصاحت و بلاغت بینظیر و حکیم نیز بوده است، اما در فلسفه تا آنجا که عقیدهٔ دینی او مقتضی بود، پیروی از دکارت میکرده است. اثری از او که میتوان مرتبط به فلسفه دانست کتابی است در فن منطق و رساله در معرفت خدا و نفس، و این هر دو کتاب را برای تربیت ولیعهد، یعنی پسر لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه نوشته است.
یکی دیگر از کشیشان فرانسوی آن زمان که او نیز مردی بزرگوار و در سخنوری و نویسندگی و حکمت و عرفان مقامی بلند داشته «فنلن»[۳] است مصنفات او بسیار است آنکه بیشتر مربوط به فلسفه میباشد کتابی است در اثبات ذات باری و صفات او، که آنهم برای تربیت نوادهٔ لوئی چهاردهم نگاشته شده است.
اثر دیگری که در نیمه دوم سدهٔ هفدهم در فرانسه نوشته شده، و نمیتوان آن را مسکوت گذاشت؛ کتابی است در منطق؛ که دو نفر از پیروان دکارت به اتفاق نوشتهاند، و آن نخستین تصنیفی است پس از تحقیقات دکارت که از منطق ارسطو آنچه را سودمند است به کار برده، و در این فن تجددی به عمل آورده است، و آن کتاب هنوز خواندنی است. نویسندگانش یکی «پیر نیکل»[۴] و دیگری «آنتوان ارنو»[۵]